1. سن بروز و شیوع اختلال اضطراب

       

      اختلال اضطراب  سومین اختلال شایع روانی بعد از افسردگی‌ها و سوء مصرف الکل است. به طور کلی هراس‌های شایع‌ترین اختلال طبقه اختلالات اضطرابی هستند. در درمانگاه‌های سرپایی میزان اضطراب  بین ۱۰٪ تا ۲۰٪ افراد مبتلا به اختلال اضطرابی است (ویتچین[۱] و دیگران ۱۹۹۹).

       

      مطالعه همه گیرشناسی و اجتماعی، میزان شیوع اختلال را در همه سنین در همه دوره‌های زندگی بین ۴ تا ۱۳٪ در جمعیت کلی گزارش کرده‌اند (ملسون و مارچ ۲۰۰۰) در راهنمای تشخیصی آماری اختلالات روانی، ۱۹۹۴ سن شروع آن را از ۱۰ تا ۲۰ سالگی ذکر کرده‌اند، سیر آن را اغلب پیوسته و مدت زمان متوسط آن ۲۰ سال و بهبودی آن به خودی خود غیرمحتمل است.

       

      پژوهش‌ها نشان می‌دهد که تنها یک چهارم مبتلایان بهبود می‌یابند. ضمن آنکه میزان بهبودی در بیمارانی که دارای تحصیلات بالاتر، سن شروع بالاتر و دیگر اختلالات توأم روانی نیستند بیشتتر است. شیوع این اختلال در زنان بیش از مردان است (سلیگمن و روزنمان،۱۹۷۶)

       

      ۲-۳-۶٫ بحران اضطراب در نوجوانی

       

      به ندرت اتفاق می‌افتد که در خلال فرایند نوجوانی، بحران‌های اضطراب مشاهده نشود. گواهی این اضطراب به طور ناگهانی و زمانی به صورت تدریجی ظاهر می‌شود، گاهی فراگیر است و زمانی به احساس مبهم و پراکنده‌ای محدود می‌گردد. گاهی هفته‌ها طول می‌کشد و زمانی بالعکس ما فقط در خلال چند ساعت پایان می‌پذیرد، اما صرف نظر از چگونگی بروز، شدت و مدت آن، اضطراب یک احساس بنیادی است که کمتر نوجوانی با آن بیگانه است (دادستان، ۱۳۷۸).

       

      نوجوانی که دچار اضطراب حاد است احساس ترس ناگهانی بر او چیره می‌شود ما گویی قرار است برایش حادثه بدی رخ دهد. ممکن است بی‌قرار و ناآرام شود، به سادگی از جا بپرد و علایم جسمانی مثل تهوع، سردرد، سرگیجه و استفراغ در او ظاهر شود. فراحنای توجه و حواسش منحرف می‌شود. اختلال در خواب معمول است، ممکن است نتواند به راحتی به خواب رود، در خواب هم بی‌قرار است و به طور کلی دچار کم خوابی است و زیاد غلت می‌خورد و گاهی هم کابوس می‌بیند و در خواب راه می‌رود. اگر هیچگونه دلیل بیرونی آشکاری برای اضطراب حاد نوجوانی وجود نداشته باشد ممکن است نگران شود که این حالات او از کجا سرچشمه می‌گیرد و در اوضاع و وقایع بیرونی و نسبتا جزئی به دنبال علت آن می‌باشد. البته با بررسی دقیق‌تر معمولا روشن می‌شود که به عوامل به مراتب اساسی‌تر و پراهمیت‌تری دخیل‌اند. عواملی که ممکن است نوجوان به آن آگاهی نداشته باشد، مانند اختلال در روابط فرزند و والدین، نگرانی در مورد مشکلات بزرگ شدن و ترس و احساس گناه در مورد سائق‌های جنسی و پرخاشگری (ماسن و دیگران، ۱۳۷۷)

       

       

      ۲-۴٫ احساس تعلق

       

      قبل از پرداختن به مفهوم احساس تعلق به مدرسه باید به مفهوم مهم­تر و کلی­تری احساس تعلق اجتماعی پرداخت. انسان طبیعتاً مخلوقی اجتماعی است و از این لحاظ  تثبیت شده است، نه اینکه از روی عادت، اجتماعی شده باشد، پس نمی­تواند در حالت جدا از بستر اجتماعی شناخته شود. ما در خانواده و جامعه به دنبال جایگاهی هستیم تا  نیازهای اساسی خود را به امنیت، پذیرش، و شایستگی ارضا کنیم. بسیاری از مشکلاتی که تجربه می­کنیم به ترس از پذیرفته نشدن در گروههایی که برای آنها ارزش قایلیم مربوط می­شوند. تعلق اجتماعی ظاهرا یک مفهوم واحد نیست بلکه مجموعه ای از احساسات و رفتارهاست که اکتسابی بوده و در کودکی تحت تاثیر تربیت خانوادگی و آموزشهای والدینی قرار دارد. از طریق بررسی چگونگی برخورد فرد با دیگران و نوع عضویت فرد در جامعه می توان شخصیت فرد را ارزشیابی کرد. تعلق اجتماعی در نوع احساسات ما نسبت به دیگران و روابط با آنها تأثیر بسزایی دارد و بشاشیت و جذابیت ما تا حد زیادی از همین تعلق اجتماعی متأثر است (آدلر، ۱۹۵۹).

       

      تعلق اجتماعی باعث کمک مداوم فرد به جامعه می شود تا جامعه سریعتر رشد کند و به هدفهای خود بیشتر نزدیک شود. به عبارت دیگر تعلق اجتماعی، احساس نیاز به پذیرفته شدن در یک گروه است به این امید که به فرد کمک شود تا بتواند بر ضعفهای طبیعی خود در یک قالب اجتماعی غلبه کند. انسان از اولین روز تولدش در یک زمینه اجتماعی خاص قرار می گیرد و دائما با شبکه ای از روابط اجتماعی متقابل سروکار دارد که فرد تحت تأثیر این شبکه افکار، احساسات، رفتار و هیجاناتش شکل می گیرد.

       

      رشد و پرورش تعلق اجتماعی، باعث افزایش عزت نفس، سازگاری با محیط بیرونی، داشتن ارتیاط سازنده با دیگران، عضویت فعال در گروه های اجتماعی، افزایش آگاهی، قبول مسئولیت شخصی، رفتار مبتنی بر طیب خاطر و داشتن علاقه و صمیمیت در رابطه با دیگران می شود، که اینها خود بر سلامت روانی دلالت دارند.

       

      بنابراین می­توان گفت که تعلق خاطر به جامعه به عنوان حسی بالنده میان مردمی که از منافع و سرنوشت مشترک برخوردارند بسیار حیاتی است و وجود جامعه متضمن علاقه و وابستگی و وفاداری افراد به آن و احساس پیوستگی به رمای، کلی است (پولیوی ، ۲۰۰۰). این همان پاسخ عاطفی نسبت به (مای) بزرگ‌تر است که تجلی عینی آن این است که فرد خود را جزئی از (مای) بزرگ‌تر و جامعه را خانه خود می‌داند، به عبارتی این احساس تعلق اجتماعی است که ریشه تفاوت یک فرد از یک جامعه با افرااد جوامع دیگر است  و آنچه اساس تمییز یک ایرانی از غیر ایرانی می‌شود، همین است؛ چرا که در هویت‌یابی ملی، مردم یک جامعه در این احساس با هم اشتراک دارند و به هم پیوند می‌خورند.

       

      از نظر مارکوسکی ولاوور، وابستگی احساسی موجب تقویت و تثبیت همبستگی گروهی می‌شود، زیرا حس تعلق گروهی، به عنوان عنصر اساسی و سازنده گروه، زمینه پیوند اعضای گروه و در نتیجه پویایی گروهی را تضمین می‌کند (هومانس، ۱۹۷۲). به نقل از هومانس[۴] از آنجا که حس تعلق گروهی به کنش اجتماعی افراد جهت می‌دهد، مسیر دوام و توسعه گروه را نیز هموار می‌کند و از این دو، هرگونه تضعیف آن موجب تضعیف بنیان‌های اجتماعی گروه می‌شود. از آنجا که کلی‌ترین (مایی) که فرد به آن تعلق دارد جامعه است، احساس تعلق نسبت به این (ما) شرط بقا و پویایی زندگی اجتماعی است. (رفیع‌پور،۱۳۷۷)

       

       

      شرایط اجتماعی از جمله عوامل تأثیرگذذار بر افزایش تعلقات اجتماعی است ما چرا که شرایط اجتماعی نامتعادل همانند وجود تبعیض و محرومیت می‌تواند سبب تصور و ادراک منفی در افراد نسبت به جامعه شود که نتیجه این ادراک، نارضایتی اجتماعی و سرخوردگی و بی‌اعتمادی عمومی است که بر احساس تعلق اجتماعی افراد مؤثر است . همچنین برخورداری از مزایای اجتماعی برابر، برای هر شهروندی لازمه ایفای نقش و حیات اجتماعی است؛ زیرا بدین صورت، مسیر فرار از تعاملات ملی و محیط اجتماعی مسدود می‌شود.

       

      نقطه مقابل حس تعلق اجتماعی، خودخواهی و منفعت طلبی فردی است که در کنش‌های فردی جلوه‌گر می‌شود. و منع کنونی جامعه به گونه‌ای است که افراد بر اساس نیازها و علایق فردی خودشان، در جامعه رفتار می‌کنند و در حقیقت می‌توان گفت نوعی فردگرایی منفی در جامعه گسترش یافته که شرایط اجتماعی زمینه‌ساز این مسئله بوده است. (موحدی، ۱۳۸۶).

       

      ۲-۴-۱٫ نظریه­ های احساس تعلق

       

      ۲-۴-۱-۱٫ نظریه آدلر

       

      تئوری آدلر با مفاهیم برجسته­ای هم­چون تلاش برای موفقیت و برتری، برد اشت­های ذهنی افراد، علاقه اجتماعی، سبک زندگی، و نیروی خلاق شناخته شده است. در بحث پژوهش حاضر دو مفهوم از مفاهیم فوق پیوند تنگاتنگی با موضوع احساس تعلق دارند و آن­ها عبارتند از  علاقه اجتماعی و سبک زندگی.

       

      ۲-۴-۱-۱-۱٫ علاقه اجتماعی

       

      اصل چهارم تئوری آدلر آدلر (۱۹۶۴) علاقه اجتماعی[۵] است. به عبارتی ارزش تمام فعالیت­های انسان را باید از زوایه­ی علاقه اجتماعی در نظر گرفت. از علاقه اجتماعی با تعابیر مشابهی مثل احساس اجتماعی، احساس جامعه نیز یاد شده است. به طور کلی این احساس وحدت با کل بشریت است و به عضویت همه­ی افراد اجتماعی اشاره دارد. به عقیده آدلر (۱۹۶۴) کسی که علاقه­ اجتماعی رشد یافته­ای دارد، برای برتری خودش تلاش نمی­کند، بلکه برای کمال تمام انسان­ها در یک جامعه ایده­ال تلاش می­ کند. علاقه اجتماعی را می­توان به صورت نگرش ارتباط داشتن با کل بشریت و همین­طور، همدلی با هر عضو نژاد انسان تعریف کرد. علاقه اجتماعی به صورت همکاری با دیگران برای پیشرفت جامعه به جای نفع شخصی آشکار می­شود.

       

      به عقیده آدلر علاقه­ اجتماعی در هرکسی به صورت بالقوه وجود دارد. اما قبل از این­که بتواند به سبک زندگی سودمند کمک کند، باید پرورش یابد. علاقه­ اجتماعی از رابطه­ والد و فرزند در ماه­های اولیه نوباوگی سرچشمه می­گیرد. هرکسی از نوباوگی جان سالم به در برده، فرد مهرورزی که از مقداری علاقه اجتماعی برخوردار بوده، او را زنده نگه داشته است. بنابراین بذرهای علاقه­ اجتماعی در ماه­های اولیه زندگی کاشته می­شود (فسیت و فیست[۶]، ۲۰۰۲).

       

      آدلر (۱۹۶۴) باور داشت که پدو مادر به صورت متفاوتی بر علاقه­ اجتماعی تاثیر می­گذارند. وظیفه-ی مادر برقرار کردن رابطه­ای است که به علاقه­ اجتماعی پخته­ی کودک کمک می­ کند و حس همکاری را پرورش می­دهد. پدر در محیط اجتماعی کودک در جایگاه دوم اهمیت قرار دارد. او باید نسبت به همسرش، شغلش و جامعه نگرشی متعهدانه داشته باشد. علاوه براینف علاقه­ اجتماعی او باید در رابطه با فرزندش آشکار شود. به عقیده آدلر پدری که از جدایی عاطفی و خودکامگی برخوردار است، از رشد و گسترش علاقه­ اجتماعی جلوگیری می­ کند(فسیت و فیست، ۲۰۰۲).

       

      علاقه­ اجتماعی معیار آدلر برای ارزیابی سلامت روانی بود و بنابراین تنها ملاک ارزش­های انسان است. از نظر آدلر علاقه­ اجتماعی تنها مقیاسی است که می­توان برای قضاوت کردن ارزش یک نفر به کار برد. علاقه­ اجتماعی معیار بهنجاری است که می­توان براساس آن ثمربخش بودن زندگی را تعیین کرد. هرچه فرد علاقه اجتماعی بیشتری داشته­ باشد از لحاظ روانی پخته­تر است. افرادی که از علاقه اجتماعی بی­بهره­اند، خودمحور هستند، و برای قدرت و برتری شخصی بر دیگران تلاش می­ کنند.

       

      ۲-۴-۱-۱-۲٫  سبک زندگی

       

      مفهوم دیگری با احساس اجتماعی ارتباط نزدیک دارد، سبک زندگی[۷] است. به عقیده آدلر (۱۹۶۴) ساختار شخصیت منسجم از از سبک زندگی سالم به وجود می­آید. سبک زندگی اشاره­ به حال و هوای زندگی دارد. سبک زندگی هدف فرد، خودپنداره، احساس­های فرد نسبت به دیگران، و نگرش نسبت به دنیا را شامل می­شود. افرادی که سبک زندگی سالم و از لحاظ اجتماعی مفیدی دارند، علاقه اجتماعی خود را در عمل نشان می­ دهند. آن­ها فعالانه می­کوشند به عقیده آدلر سه مساله مهم زندگی یعنی، عشق صمیمانه، عشق، و شغل را از طریق همکاری، جسارت، و اشتیاق به مشارکت داشتن در رفاه دیگران حل کنند. آدلر معتقد بود افرادی که سبک زندگی مفیدی دارند، عالی­ترین شکل انسانیت را در فرایند تکامل نشان می­ دهند و احتمالاً به دنیای آینده را رونق می­بخشند.

       

      به عقیده آدلر (۱۹۵۶) شالوده همه­ نوع ناسازگاری، علاقه­ اجتماعی رشد نایافته است که به سبک زندگی معیوب منجر می­شود. افراد روان­رنجور غیر از اینکه فاقد علاقه-ی اجتماعی هستند، هدف­های بلندپروازانه تعیین می­ کنند، در نیای خصوصی خودشان زندگی می­ کنند و سبک زندگی خشک و جزمی دارند. ایم سه ویزگی الزاماً از فقدان علاقه­ اجتماعی سرچشمه می­گیرند. خلاصه این­که افراد به این علت شکست می­خورند که بیش از اندازه به خودشان مشغول­اند و به دیگران کمی اهمیت می­ دهند. افراد ناسازگار برای جبران کردن احساس­های بی­کفایتی خودشان، به صورت انعطاف ناپذیر عمل می­ کنند.

       

       

       

      ۲-۴-۱-۲٫ نظریه آبراهام مازلو

       

      بارزترین بخش نظریه مازلو دیدگاه مازلو پیرامون انگیزش است. مازلو براین باور است که همه افراد در هر جایی به وسیله­ی نیازهای اساسی یکسانی برانگیخته می­شوند. مازلو (۱۹۷۰) معتقد است که انسان با مجموعه‌ای از نیازها متولد می‌شود که به رفتار او نه تنها انرژی بلکه جهت نیز می‌دهد. او معتقد است که این نیازها سلسله مراتبی سازمان یافته‌اند و ابتدا باید نیازهای پایین‌تر ارضا شود. این نیازها تا وقتی که ارضا نشده‌اند توجه فرد را تحت الشعاع قرار می‌دهد. وقتی این نیازها ارضا شدند نیازهای طبقه بعدی توجه شخص را به خود معطوف می‌کند. اگر همه نیازهای اصلی ارضا شوند شخص به بالای این سلسله مراتب که نیازهای تعلق است می‌رسد. وقتی نیازهای ایمنی کاملا ارضا شد، نیاز به تعلق ظهور پیدا می‌کند. در مدرسه و محیط کار می‌بینیم که چگونه افراد در وقت استراحت یا غذا گرد هم جمع می‌شوند. وقتی مردم برای مدتی در انزوا باشند، اغلب نیاز به نوعی تبادل اجتماعی حس می‌شود. به نظر می‌رسد که نیاز به تعلق موجب گرد آمدن افراد خانواده به دور یکدیگر می‌شود. به­طور کلی مازلو تقسیم­بندی­های متفاوتی از سلسله نیازهای انسانی ارائه داد که مشهورترین آن تقسیم بندی سلسله مراتب نیازها[۹] است.  این نیازها عبارتند نیازهای فیزیولوژیکی[۱۰]، ایمنی[۱۱]، محبت و تعلق­پذیری[۱۲]، احترام[۱۳] و خودشکوفایی[۱۴].

       

      از آنجایی که همه نیازهای مطرح شده توسط مازلو به صورت سلسله مراتبی و زنجیره­وار به هم مربوط­اند و پرداختن به آن­ خود نیازمند پژوهش مستقلی است. در این بخش برای اجتناب از طولانی شدن بحث به نیازهای محبت و تعلق­پذیری پرداخته می­شود. بعد از این­که افراد تا اندازه­ای نیازهای نیازهای فیزیولوژیکی، و ایمنی را ارضاء کردندف نیازهای محبت و تعلق­­پذیری، مانند میل به دوستی، میل به همسر و فرزند، نیازه به علق داشتن به خانواده، محله، یا ملت برانگیخته می­شود. اگر نیازهای محبت و تعلق افراد در همان سن کودکی ارضاء شوند، آنان احساس عزت نفس می­ کنند و حتی بزرگسالان خودشکوفایی می­شوند که دیگر به محبت مستمر دیگران وابسته نیستند. آن­ها به عنوان بزرگسالان خودشکوفاف حتی درصورتی که تحقیر شوندف طرد شوند، و فراموش شوند، احساس-های عزت نفس خود را حفظ می­ کنند. به عبارت دیگر عزت نفس و خودشکوفایی از آن پس به ارضای نیازهای محبت و تعلق وابسته نیستند، یعنی اکنون به نیازهای سطح پایین که به آن­ها هستی بخشیده­اند وابسته نیستند. مازلو روابط میان فردی عمیق و نزدیک را به عنوان یکی از ملاک­های خودشکوفایی برشمرد، بنابراین ارزیابی­های خودشکوفایی باید از روابط میان فردی سالم را پیش بینی کنند

       

      مازلو معتقد است که تمایل به پیوستن به سازمان‌ها از نیاز به تعلق برمی‌خیزد. اگر چه نیاز به تعلق‌پذیری به اندازه نیازهای ایمنی و بدنی، بنیادی نیست ولی هیچ شکی درباره قدرت آن وجود ندارد. مردم جان خود را به خاطر افراد مورد علاقه‌شان، یا حتی برای افراد غریبه، به خطر می‌اندازند. مردم برای حفظ سازمان‌هایی که از آنها حمایت می‌کنند، مانند دانشگاه و مدرسه تلاش می‌کنند. حفظ روابط خانوادگی از ابتدای تاریخ از ویژگی‌های انسان‌ها به شمار می‌آمده است. انسان‌ها در روابط خود با دیگران معنای زندگی را پیدا می‌کند

       

      ۲-۴-۱-۳٫ نظریه ویلیام گلاسر[۱۵]

       

      گلاسر (۲۰۰۳) ابتدا تئوری واقعیت درمانی[۱۶] را مطرح کرد و سپس برای تکمیل دیدگاه واقعیت درمانی نظریه انتخاب[۱۷] را مطرح کرد. در واقعیت درمانی واژه­ی شخصیت و واژه هویت تقربیاً مترادف هم آمده­اند. واقعیت درمانی هویت را جزء لازم و اساسی تمام انسان­ها در همه­ی فرهنگ­ها می­داند که از لحظه تولد تا مرگ ادامه می­یابد. گلاسر معتقد است که هر فردی یک هویت متصور دارد، بدان وسیله احساس  موفقیت یا عدم موفقیت نسبی می­ کند. گلاسر هویت را به دو بخش هویت توفیق[۱۸] و هویت شکست[۱۹] تقسیم می­ کند. در اغاز هویت همه کودکان هویت توفیق است ولی بعداً مقارن سن به مدرسه رفتن هویت شکست نیز ظاهر می­شود. افرادی که هویت شکست دارند بی کسی را به شدیدترین وجه ممکن احساس می­ کنند و در حل مشکلات و معضلات زندگی با دشواری­های بسیاری روبرو هستند. در عوض کسانی که هویت موفقی دارند یا اصلاً احساس تنهایی نمی­کنند یا اینکه حداقل آن را احساس می­ کنند. به علاوه این گروه به نحو سازنده­ای با مشکلاتشان درگیر می­شوند و احساس ارزشمندی و عشق می­ کنند. بنابراین از نظر گلاسر افراد موفق دو خصیصه­ی بارز دارند. یکی آن­که مطمئن هستند که شخص دیگری در این دنیا آن­طوری که هستند به دلیل خصوصیاتی که دارند دوست می­دارد، و آن­ها نیز متقابلاً فرد دیگری را در زندگی خود دارند که نسبت به او عشق می­ورزند. دوم این­که آن­ها این درک و احساس را دارند که انسان­های با ارزشی هستند، و حداقل یک نفر در این دنیا آن­ها را با ارزش می­انگارد.

       

      به عقیده گلاسر هویت به طرق مختلفی رشد می­یابد. یکی از راه­های تکوین هویت داشتن ارتباط و درگیری عاطفی با خود و دیگران است. رشد هویت براساس آن چیزهایی است که دوست داریم مارا ارضاء می­ کنند. زیرا در مواردی که مورد محبت قرار می­گیریم در ما تاثیر روانی عمیقی برجای می­گذارند. اساس تشکیل هویت تلاش­ها و فعالیت­هایی است که علاقه­مند به تعقیب آن­ها هستیم و بر اثر تلاش­ها و فعالیت­های خود در می­یابیم که ما که هستیم و چگونه عمل می­کنیم. برخلاف سایر مکاتب که در آن­ها انواع مختلف غرایز و کشش­ها به مثابه اجزای اصلی تشکیل دهنده­ی شخصیت مورد بحث قرار می­گیرند، در واقعیت درمانی اعتقاد بر آن است، یکی از نیازهای برجسته انسان، نیاز به اساسی اجتماعی به هویت است و از نسلی به نسل دیگر منتقل می­شود. این نیاز همان نیاز هویت فردی است که با هویت اجتماعی فرد ارتباط نزدیکی دارد. نیاز به درگیری عاطفی جز لایتجزای لرگانیزم یه حساب می­آید که نیروی کشش درونی اولیه برای هدایت تمام رفتار لست. مبادله محبت، قبول مسئولیت، داشتن هدف، و پذیرش واقعیت در تکوین هویت مؤثرند (شفیع آبادی و ناصری، ۱۳۹۰).

       

      [۱] – wittchen

       

      [۲] – Social belonging

       

      [۳] – Alfered Adler

       

      [۴] – Homans

       

      [۵] – Social Interest

       

      [۶] – Feist & Feist

       

      [۷] – Life Style

       

      [۸] – Abraham Maslow

       

      [۹] – Hierarchy of needs

       

      [۱۰] – Biological and Physiological Needs

       

      [۱۱] – Safety and Security Needs

       

      [۱۲] – Love and Belonging Needs

       

      [۱۳] – Self – Esteem or Ego Needs

       

      [۱۴] – Self –Actualization Needs

       

      [۱۵] – william Glasser

       

      [۱۶] – Reality Therapy

       

      [۱۷] – Choice theory

       

      [۱۸] – Success Identity

       

      [۱۹] – Failure Identity