کارکردهای  اساسی خانواده

به دلیل گسترده بودن بحث درباره همه کارکردهای خانواده، در این نوشتار تنها به سه کارکرد اساسی خانواده که مرتبط با فرزندان هستند، اشاره می‏شود:

الف) نقش حمایتی مراقبت

ب) نقش جامعه پذیری

ج) نقش عاطفه و همراهی

حمایت و مراقبت

انسان‏ها از آغازین لحظه‏های پیدایش و وجود، نیاز به مراقبت و حمایت را با خود به همراه می‏آورند. از یک‏سو، نوزاد انسان بر خلاف جانداران دیگر، به علت ضعف و ناتوانی بسیار، تا مدت زیادی پس از تولد، توانایی مراقبت و محافظت از خود را ندارد، و از سوی دیگر، در مراحل گوناگون زندگی، لحظاتی پیش می‏آیند که انسان‏ها به هر دلیل ـ مانند نقص عضو و یا بیماری ـ ممکن است توانایی‏شان را در مراقبت از خود از دست بدهند. همچنین ضعف و ناتوانی در مرحله آخر عمر، دیگر بار به سراغ انسان می‏آید و این بار نیز نیازمند حمایت و مراقبت است. وجود این ناتوانی موضوع حمایت و مراقبت فیزیکی از نوزاد انسانی را به یک ضرورت انکارناپذیر تبدیل می‏کند. خانواده از دیرباز و در جوامع گوناگون، نقش مهم حمایت و مراقبت از نوزادان، بیماران و افراد سال‏خورده را ایفا کرده است. کارکردگرایانی همچون پارسونز، تقسیم کار بر مبنای جنس در خانواده را، به نام «شایستگی زیستی بیشتر زنان برای مراقبت از دیگران»، «مادری کردن یا ایفای نقش پر احساس» و یا به قول مرداک «عملی بودن صرف» توجیه کرده‏اند. از نظر این جامعه‏شناسان، تقسیم کار جنسی در خانواده، که نمونه روشن آن مراقبت زنان از کودکان است، متضمن خرسندی افراد و وجودِ خانواده‏ای کارا و باثبات است، و این تقسیم‏بندی به نفع هر دو جنس و جامعه است و البته آنها این نوع تقسیم‏بندی را طبیعی و ناگزیر می‏دانند ( گرت،2012).

سیمون دوبووار نیز همچون فایرستون عقیده دارد: چیزی به نام «غریزه مادری» وجود ندارد. وی با ذکر نمونه‏هایی از مادرانی که هیچ علاقه‏ای به فرزند خود ندارند و آن را پایه و مایه تباهی روح و جسم خود می‏دانند، کوشش می‏کند تا چنین القا کند که بزرگ‏ترین خطری که یک کودک را تهدید می‏کند وجود زنی است به نام «مادر» که همیشه ناراضی است و از کمبودهای روانی بسیاری رنج می‏برد.

جامعه­‏پذیری

«جامعه‏پذیری» یکی دیگر از کارکردهای مهم خانواده است. جامعه‏شناسان در تعریف «جامعه‏پذیری»، آن را فراگردی دانسته‏اند که انسان‏ها از طریق آن، شیوه‏های زندگی جامعه‏شان را یاد می‏گیرند، شخصیتی کسب می‏کنند و آمادگی عملکرد به عنوان عضو یک جامعه را پیدا می‏کنند. هرچند جامعه‏پذیری غالباً درباره کودکان به کار برده می‏شود، اما این فرایند مخصوص آنها نیست، بلکه همه اعضای خانواده در مسیر زندگی در حال جامعه‏پذیری هستند. در همه فرهنگ‏ها، خانواده عامل اصلی اجتماعی شدن کودک در دوران طفولیت شمرده می‏شود. هرچند در مراحل بعدی زندگی فرد، عواملی همچون مدرسه، گروه همسالان و رسانه‏های همگانی در اجتماعی شدن سهم دارند ( کوئن، 2009). این کارکرد نیز از زاویه‏ای خاص مورد توجه‏ها فمینیست‏ها قرار گرفته است. مسئله‏ای که آنها به طور جدی مورد بحث قرار داده‏اند، مسئله جامعه‏پذیری نقش‏های جنسیتی در خانواده است. آنها از شیوه‏های متفاوت جامعه‏پذیری دختران و پسران انتقاد کرده و آن را یکی از علل اصلی نابرابری‏های جنسی در سطح خانواده و جامعه دانسته‏اند.

«نقش‏های جنسیتی» به نقش‏هایی اطلاق می‏شود که بر اساس جنس زیست‏شناختی به مردان و زنان محول می‏شوند. از نظر فمینیست‏ها، جامعه رفتار مرتبط با جنسیت را به شیوه‏ای بی‏قاعده به هریک از دو جنس زیست‏شناختی پیوند می‏دهد. آنها با تأکید بر این اندیشه دوبووار، که انسان زن زاده نمی‏شود، بلکه زن می‏شود، به این مسئله پرداختند که نقش‏های جنسی ویژگی‏هایی کسب شده، موقعیت‏هایی مقرّر شده و بخشی از یک ایدئولوژی هستند که نقش‏های زنان را ناشی از طبیعت آنها می‏داند ( هام، 1997).

عاطفه و همراهی

به اعتقاد بسیاری از جامعه‏شناسان « ارضای نیازهای عاطفی» یکی از مهم‏ترین کارکردهای خانواده است که می‏تواند بقا و استمرار این نهاد را ـ به ویژه در جوامع صنعتی ـ تضمین کند. هرچند ممکن است در محیط‏های گوناگون، مثلاً، در محیط‏های شغلی و یا آموزشی و یا همراهی با یک دوست و مانند آن، بخشی از نیازهای عاطفی‏اش برطرف شود، اما بیشتر افراد رضایت‏بخش‏ترین روابط شخصی خود را با همسران، والدین، فرزندان و دیگر بستگان، احساس می‏کنند. افراد غالباً امنیت جسمی و روحی خود را در خانواده جست‏وجو می‏کنند و خانه برای آنها همانند پناهگاه امنی است که آنان را به دور از کشمکش‏ها و زد و خوردها و تنش‏های طاقت‏فرسای دنیای بیرون، به آرامش روحی پیوند می‏دهد. اهمیت این کارکرد در جوامع صنعتی امروزی به حدی است که آن را به مهم‏ترین عامل مؤثر در ازدواج تبدیل نموده است. فردگرایی عاطفی امروزه به عنوان جزئی از ازدواج، به صورت امری طبیعی درآمده است و به نظر می‏رسد بیشتر یک جزء طبیعی هستی انسان باشد تا یک ویژگی مشخص فرهنگ امروزی.

پارسونز از میان کارکردهای خانواده، دو کارکرد را از همه مهم‏تر می‏دانست: یکی کارکرد «جامعه‏پذیری» و دیگری نقشی که خانواده در تثبیت شخصیت بزرگ‏سالان دارد؛ زیرا از نظر او، فرایند توسعه صنعتی به بروز انشقاق در خانواده منجر شده و در نتیجه، تمام عملکردهای اقتصادی و آموزشی خانواده بین خانواده و دیگر نهادها تقسیم شده است. تنها کارکرد مهمی که باقی‏مانده، فراهم آوردن عوامل جامعه‏پذیری کودکان و بالاتر از همه، شرایط کسب تعادل روانی برای بزرگ‏سالان است (سگالین، 2013). این نقش مهم، که پارسونز با بهره‏گیری از اصول روان‏کاوی، آن را یکی از دو کارکرد اساسی خانواده در جوامع صنعتی می‏دانست، در واقع، جنبه مهمی از کارکرد عاطفه و همراهی است. در نظر پارسونز، تثبیت شخصیت بزرگ‏سالان اشاره دارد به نقشی که خانواده در مواجهه با فشارهای روان‏شناختی زندگی روزمره ایفا می‏کند؛ فشارهایی که بالقوه می‏تواند شخصیت بزرگسالان را بی‏ثبات کند. تثبیت شخصیت از حمایت عاطفی متقابلی که زوج ازدواج کرده به یکدیگر عرضه می‏کنند و نیز از نقش پدر و مادری ناشی می‏شود. در خلال فرایند تثبیت شخصیت، والدین می‏توانند از راه بازی با فرزندان خود، به (دوران) کودکی بازگردند و به این ترتیب، تنش‏ها را رفع نمایند( بستان، 1385).

 1.Garret

  1.Cohen

2.Ham

3.Parsons

  1. Sgalyn