دیدگاه روانکاوی و روانپویشی
این دیدگاه به افسردگی به عنوان واکنشی علیه فقدان مینگرد (شکل 2-1). این فقدان در شکلهای طرد شدن یا از دست دادن، یادآور تمام ترسهای متأثر از فقدانهای دوران کودکی است. روانکاوی در خصوص افسردگی به این فرض اتکّا دارد که افراد افسرده خشم خود را سرکوب میکنند، زیرا شدیداً نگران طرد شدن توسط کسانی هستند که به حمایت آنان تکیه کردهاند. این نظریهها در تبیین افسردگی بر فقدان، وابستگی زیاد به تأیید بیرونی و درونیسازی خشم متمرکز شدهاند (اتکینسون و همکاران1385).
ملانی کلاین[1]، افسردگی را متضمن ابراز پرخاشگری به محبوب میدانست و از این نظر بسیار شبیه فروید بود، از نظر ادوارد بیبرینگ[2]، پدیده افسردگی زمانی شکل میگیرد که فرد از فاصلهی آرمانهای بسیار کمالطلبانهی خود و ناتوانیاش در رسیدن به این اهداف آگاه میشود. سیلوانو آریتی[3]،دیده بود که بسیاری از افرادِ افسرده، نه برای دل خود، که برای دیگران زندگی میکنند، او به شخصی که فرد افسرده برای او زندگی میکند، دیگری غالب، اطلاق میکرد، که این دیگری میتواند یک اصل، آرمان، مؤسسه، یا فرد باشد و افسردگی زمانی رخ میدهد که بیمار درمییابد، فرد یا آرمانی که او برایش زندگی کرده هرگز چنان نبوده است که انتظارات او را بتواند برآورده سازد. جان بولبی، معتقد بود که آسیب دیدن دلبستگیهای اولیه و جدایی توأم با آسیب در دوران کودکی، زمینهی ایجاد افسردگی را فراهم میکند. گفته میشود که فقدانهای دوران بزرگسالی موجب تجدید خاطرهی فقدان آسیبزای کودکی میگردند و به این ترتیب بروز دورههای افسردگی در بزرگسالان را تسریع میکنند» (کاپلان و سادوک؛ ، 1387).
– نظریه شناختی
در این نظریه طرحوارهها بهعنوان واحدهای تشکیلدهندهی شناخت، بررسی میشوند، لذا افسردگی نتیجه تحریفهای شناختی افراد است؛ این تحریفها شامل موارد زیر هستند:
نتیجهگیری دلبخواهی: رسیدن به یک نتیجه خاص بدون اینکه مدارک کافی برای آن وجود داشته باشد؛
انتزاع اختصاصی: تمرکز و تأکید بر بخشی از جزئیات و نادیده گرفتن سایر جنبههای مهمتر یک تجربه؛
تعمیم افراطی: رسیدن به نتیجهگیریهایی براساس تجارب بسیار اندک و بسیار محدود؛
بزرگنمایی و دست کم گرفتن: بیشتر یا کمتر از حدّ واقع، بهادادن و اهمیّت دادن به یک رویداد خاص؛
شخصیسازی: تمایل به منتسب کردن و ربط دادن رویدادهای خارجی به خود، بدون اساس و پایه کافی؛ مطلقگرایی تفکر: تمایل به قرار دادن تجارب در دو مقوله همه یا هیچ.
تحریفها، طرحوارههای افسردگیزا[4] هستند. الگوهای شناختی باعث میشوند که فرد، دادههای درونی و بیرونی را تحت تأثیر تجارب اوّلیه، به گونهای تغییر یافته درک کند (کاپلان و سادوک، ؛ 1387). رویکرد شناختی افسردگی را نتیجهی تفسیر منفی از واقعیّت میداند. «از دیدگاه بک پدیدآیی افسردگی مشروط به ساختها (روانبنههای شناختی) و فرایندهایی (شیوههای تفکر) است، که به ایجاد تغییرات کم و بیش مهمّی در واقعیّت منجر میشوند. بررسی روانبنههای شناختی افراد افسرده زمینههای سهگانهی شناختی را آشکار میسازد:
- دیدگاه منفی نسبت به خود: فرد خود را مملو از عیوب، نارساییها و فاقد ارزش میپندارد و نتیجه میگیرد که رویدادهای منفی فقط به فقدان ارزش شخصی وی نسبت دادنی هستند.
- افکار منفی دربارهی محیط پیرامون: یک چنین افکاری بر اثر تفسیر منفی رویدادهای خنثی و یا مثبت آشکار میشوند و این گرایش را در فرد ایجاد میکنند که در بین امکانات متعدد همواره بدترین احتمال را در نظر بگیرد.
- در دیدگاه منفی نسبت به آینده: کفهی بدبینی میچربد و جایی برای تصور آیندهای بهتر باقی نمیگذارد، چراکه همواره در بین همه امکانات، نامساعدترین آنها را در نظر میگیرد (دادستان، 1391).
[1]– M.Klein
[2]– E.Bibring
[3]– S.Arieti
[4]– Depressogenic schemata
لینک جزییات بیشتر و دانلود این پایان نامه:
اثربخشی آموزش ذهن آگاهی بر اضطراب و افسردگی و کاهش سردرد تنشی زنان شهر کرمانشاه