.هوش

در میان عوامل موثر در تنظیم و تربیت،ویژگی های فردی فراگیر،از اهمیت ویژه ای برخوردار است. توانش های ذهنی ویژگی های شخصیتی از جمله خصوصیات فردی است که انگیزش تحصیلی و به تبع آن پیشرفت تحصیلی او را رقم خواهد زد . یکی از ویژگی های مهم خرد سازه ای به نام هوش است. نهضت هوش آزمایی با کارهای بینه(1905)شروع شد،هوش در مفهوم عاملی اولین بار توسط اسپیرمن(1904)عنوان شد،ترستون(1932)با استفاده از روش همبستگی های مثبت و بهره گیری از روش تحلیل عاملی متفاوت هفت عامل اولیه را اساس هوش معرفی کرد. گیلفورد (1959)پیشنهاد کرد که تواناییهای ذهنی از سه جنبه قابل بررسی است. از دیدگاه او سه بعد عملیاتی،محتوی و بازده با اختصاص چندین سطح به هر یک از آنها ساختار مکعبی هوش را با 120 عامل تشکیل می دهد این نکته قابل توجه است که نظریه پردازان در روش تحلیل عاملی ساختار هوش را بیشتر از روی محتوای آزمون ها(کلامی،ریاضی،عددی،درک فضائی و …)ترسیم کرده اند(فردوسی،1380).

 

2-12 .نظریه سه وجهی هوش استرنبرگ

رابرت استرنبرگ(1986)نظریه سه گانه یا سه وجهی هوش را مطرح کرده است. نظریه وی به قرار زیر می باشد:

اول- مولفه ها یا اجزای هوش: استرنبرگ سه گونه مولفه خبر پردازی را مشخص نموده است.

مولفه اول را فرا مولفه نامیده است. این مولفه به فرد یاری می رساند تا فرد راهبردهای حل مسئله را در خویشتن برنامه ریزی کند این راهبردها را مورد باز بینی قرارداده و آنها را مورد ارزشیابی قرار دهد.

گروه دوم مولفه های عملکرد می باشد این مولفه ها به فرد یاری می رساند تا دستورات و فرامین فرا مولفه ها را به مورد اجرا گذارد.

گروه سوم مولفه های فراگیری دانش است این مولفه برای چگونگی حل مساله به فرد یاری می کند در واقع باعث می شود اطلاعات مربوط به مسئله را خود بیاموزد و فرا گیرد این سه مولفه با یکدیگر در واکنش دو سویه اند و عموماً با یکدیگر عمل می کنند.

دوم – تجربه و هوش: بعد دیگری که استرنبرگ در ارتباط با ابعاد هوش در نظر گرفته است تجربه فرد می باشد. تجربه فرد توانایی او را برای چاره جویی یا تکلیف های تازه،بهبود می بخشد و به او یاری می دهد تا اطلاعات مرتبط را برای گشودن مسئله ها به کار گیرد.

سوم – بافت و زمینه هوش: سومین بعد هوش در نظریه استرنبرگ به توانایی فرد جهت سازگاری با محیط و فرهنگ او توجه می کنند. پس هوش زمینه ای فرهنگی بافتی دارد. به نظر استرنبرگ آنچه اهمیت دارد سطح و تراز هوش فرد نیست بلکه این است که فرد به یاری هوش خود به کدام دستاوردی دست می یابد.

او مهمترین عوامل یا موانع را به شرح زیر برشمرده است: الف- فقدان انگیزش ب- به کار گیری تواناییها به گونه ای نادرست ج- ناتوانی در تکمیل وظایف د. ترس از شکست(سیف،1379).

2-13 .نظریه هوش گاردنر:

گاردنر(1991)در نظریه هوش چند گانه خود کوشید تا میان اندیشیدن و هوش یک پیوند تنگاتنگ و نزدیک برقرار سازد یک جنبه جالب و خیره کننده در این نظریه اینست که فردی که در ریاضی توانمند است و بینش ریاضی دارد ممکن است در درک آشکارترین نشانه های موسیقی مشکل داشته باشد. گاردنر کوشید تا این نا پایداری آشکار را از طریق مشخص کردن هفت عنصر هوشی برابر توجیه کند.(درخشان پور،1377).

1- هوش زبانی شناختی: اولین مولفه هوشی در نظریه گاردنر مقوله زبان است او آن را هوش زبانی شناختی نام گذارده است دلایل وی بدین صورت است که ایجاد ضایعه در منطقه های زبانی مغز،در زبان اختلال پدید می آورد و همچنین عملیات اصلی در زبان ما دلیل دیگری در مورد این مولفه می باشد او این عملیات را بدین صورت طبقه بندی می کند: آوا شناسی،صرف و نحو، معنا شناسی و ملاحظات بدون زبانی(ملاحظات عملی).(درخشان پور،1377).

2- هوش موسیقی: هنگامی که استعداد یا قریحه و مسیر حرفه ای یک موسیقیدان بررسی می شود ملاحظه می شود که او در توانش موسیقی از چیزی استثنایی برخوردار است. بروز اولیه توانایی موسیقی بیانگر آن است که گونه ای آمادگی زیستی در کودک برای موسیقی وجود دارد. این همان هوش موسیقی است. تحقیق نوروفیزیولوژی نشان داده است که نیمکره راست مغز در این توانایی و استعداد او نقش دارد. همچنین نت های موسیقی خود به منزله یک سیستم اساسی نماد ها و نشانه ها هستند . در بسیاری از نظریه های هوش،توانش موسیقی به عنوان یک مولفه مورد توجه قرار گرفته است با این همه مهارتهای موسیقی ضوابط گاردنر را بر آورده می کند و به همین دلیل،ضرورت دارد،در شمول مولفه های هوش قرار گیرد(درخشان پور،1377).

پژوهش های گاردنر در باره هوش موسیقی در دوره های کودکی به این نتیجه رسیده اند که در اغلب کودکان پس از آنکه مدرسه آغاز شود،رشد موسیقی دستخوش ایست و توقف می شود،البته به کودکی که از این استعداد و قابلیت برخوردار است.

برای کودک مستعد موسیقی تا سن 8 و 9 سالگی همان صرف استعداد و توانش و قریحه برای ارائه پیشرفت کودک در موسیقی اکتفا می کند . در حدود سن 9 سالگی پرورش مهارت موسیقی به گونه ای جدی آغاز می شود و تا عصر نو جوانی همراه با تمرین،تکرار و تداوم خواهد یافت،این هنگامی است که کودک می بایست تصمیم بگیرد،چه اندازه از عمر و وقت خود را بر سر موسیقی خواهد گذارد و خود را وقف آن خواهد کرد.(درخشان پور،1377).

3- هوش منطقی ریاضی: گاردنر باور دارد که این گونه هوش از تمایل فرد به جهان اشیاء و رویدادها بروز و ظهور می کند. کودک چیزها و اشیاء را مورد استفاده قرار می دهد و آنها را از هم جدا یا تحلیل می کند مجدداً آنها را در هم می آموزد و ترکیب می کند. کودک در این کنش و واکنش های دانش بنیادی خود را در باره اینکه جهان چگونه کار می کند به دست می آورد از طریق این فرایند هوش منطقی – ریاضی به سرعت خود را از جهان پدیده های عینی و مادی و ملموس رها و جدا می کند . نتیجه آن می شود،که کودک به گونه ای انتراعی یا صوری بیندیشد.(درخشان پور،1377).

4-هوش فضایی: پژوهشگران مغز،توانایی فضایی را با نیمکره راست مغز مرتبط دانسته اند،در اینجا هم،گاردنر به آراء پیاژه تاکید می کند و خاطر نشان می سازد که در خلال این سالهای(دوره میانی کودکی)تغییرات عمده ای در اندیشه کودک رخ می دهد. این تغییرات از دو جنبه اهمیت دارند،یکی پدیدار شدن مفهوم بقا و نگهداری و دیگری مفهوم برگشت پذیری. کودک در سن میانی می تواند؟ فکر و تصور و تخیل کند که اشیاء در چشم فرد دیگر به چه صورتی انعکاس خواهد یافت. در خلال این دوره سنی،کودک می تواند اشیاء را دستکاری کند و از هوش فضایی خود کمک بگیرد. با این همه توانایی او به عملیات و رویدادهای عینی و ملموس محدود می شود.

5-هوش جسمانی-حرکتی(جنبشی): گاردنر بر این باور است که کنترل حرکات بدنی و توانایی فرد برای دستکاری چیزها به شیوه ای ماهرانه یکی از ویژگی های تعیین کننده هوش به شمار می رود .

6و7. هوش روابط بین فردی و هوش روابط درون فردی: هوش بین فردی این توانایی را به فرد می دهد تا تشخیص دهد میان او و دیگران چه حد فاصلی وجود دارد. یا در دیگران چه صفاتی شاخص و بر جسته است. هوش درون فردی،فرد را قادر می سازد احساسات و حالت درونی خود در درک و کشف کند،کودک در خود مانده نمونه خوبی است از افرادیکه از لحاظ اینگونه هوشی،دستخوش کاستی و کمبود است. کودک حتی در اداء کلمه و ضمیر مناسب دچار اشکال است.

2-14 .هوش از نظر پیاژه

هوش در دیدگاه پیاژه یک اصطلاح پیچیده است اما به طور کلی می توان گفت که یک عمل هوشمندانه همواره میل به این دارد که برای بقای ارگانیسم در موقعیتی که در آن قراردارد شرایط بهینه را فراهم آورد هوش همواره به سازگاری ارگانیسم با محیطش مربوط است. منظور از این سازگاری تعادل یابی شناختی است و تعامل یابی مهمترین مفهوم انگیزش پیاژه است که همواره با جذب و انطباق برای تعیین رشد ذهنی و ثبات کودکانه به کار می رود . از آنجا که محیط و ارگانیسم دائما در حال تغییرند تعادل هوشمندانه بین این دو نیز باید مرتباً تغییر کند،برای پیاژه هوش یک صفت پویایست . زیرا آنچه به عنوان یک عمل هوشمند انه در دسترس قرار دارد همواره با رشد زیست شناختی ارگانیسم و همواره با کسب تجربه توسط او تغییر می کند(هرگنهان،1997).

به نظر پیاژه اگر چه رشد ذهنی یک جریان پیوسته است و ترتیب ظاهر شدن تواناییها ثابت است اما سن واقعی ظهور یک توانایی ممکن است از کودکی به کودک دیگر یا از فرهنگی به فرهنگ دیگر تغییر کند و کودکان هم سن ممکن است تواناییهای ذهنی متفاوتی داشته باشند.

تعامل های اولیه کودکان با محیط صرفاً جنبه حسی – حرکتی دارند نتایج این تجارب اولیه در ساخت های شناختی ثبت می شوند و با کسب تجربه بیشتر این ساخت های شناختی گسترش می یابند و کودکان قادر می شوند که به موقعیت های پیچیده تر پاسخ دهند. همچنین کمتر به اینجا و حالا وابسته می شوند و پاسخ های سازگارانه کودک بیشتر جنبه نا آشکار و نهان به خود می گیرند. در این مرحله آنها بیشتر شامل اعمال درونی هستند تا اعمال بیرونی. پیاژه این اعمال درونی را عملیات می نامد که تقریباً معادل با تفکر به حساب می آید . حال کودک به جای اینکه محیط را دستکاری کند از طریق کار برد عملیات این کار را به طور ذهنی انجام می دهد یعنی کودک به تدریج توانسته است از مراحل اولیه به مرحله تفکر انتزاعی رشد یابد پس رشد ذهنی کودکان تابعی از مقدار و کیفیت محرک ها،تجربیات و محیط فیزیکی،فرهنگی و تربیتی آنان است(هرگنهان،1997).

پیاژه(1996)می گوید: انسان درست از لحظه تولد به همان اندازه که تحت تأثیر محیط فیزیکی قرار می گیرد از محیط اجتماعی نیز متاثر است جامعه حتی بیشتر از محیط فیزیکی ساختار خود را تغییر می دهد زیرا نه تنها او را مجبور به شناخت واقعیت ها می کند بلکه همچنین نظام از پیش آماده ای از علائم را در اختیارش می گذارد که افکار او را تغییر می دهد و او را با ارزشهای تازه آشنا می کند و تعداد نا محدودی از تکالیف را بر عهده اش می گذارد(هرگنهان،1997).

با توجه به آنچه گذشت می توان گفت رفتار هوشی رفتار ثابتی نیست و می شود آن را آموزش داد نظریه هوش های چند گانه دارای معنی ضمنی دیگری نیز هستند و آن این که مدارس ما باید معنی وسیع تری از هوش را مد نظر خود قرار دهند و تواناییهای بالقوه را در حد امکان در شمار بیشتری از دانش آموزان ردیابی کنند و این امکان را به آنها بدهند تا در فراگیری موفق باشند،موفقیتی که خود برای یادگیری های بعدی انگیزه ای قوی خواهد بود.

[1]. BineT.A

[2]. Spearman. Ch.

[3]. Thurstone. L.L

[4]. Guilford J.P

[5]. R.strenberg

[6]. Phondogy

[7]. syntax

[8]. semantics

[9]. Pragmatics

[10]. Operation