عوامل روانشناختی در آسم شدید

ارتباط بین عوامل روانشناختی و اختلالات آرژیک چند قرن است که در تلاش­های کلینیکی مورد مشاهده قرار گرفته است. (مارکو و همکاران،2011). بیشترین فرضیه فرمول­بندی شده­ای که به ارتباط بین آسم و عوامل روانشناختی توجه نموده است توسط فرنچ و الکساندر در سال 1930 مطرح شده است. که آسم را به عنوان یکی از هفت اختلال روان­تنی کلاسیک توصیف کرده است که بوسیله برخی تعارضات روانشناختی بخصوص ایجاد می­شود.که منجر به تغییری نمایشی در فرمول­بندی و درمان بیماری آسم در 50 سال اخیر گشته است.

در حال حاضر تأثیر علائم روانپزشکی و عوامل روانشناختی در اختلالات پزشکی بخشی مطالعاتی است که بسیار مورد علاقه قرار گرفته است. آسم یکی از شرایط پزشکی رایج همراه با افزایش در شیوع،همبودی­ها و مرگ و میر است. (کمپانی بین­المللی آسم،2001). آسم همچنین به مدت طولانی به عنوان یک بیماری روان­تنی شناخته شده که در آن تغییرات خلقی و هیجانی نقش مهمی را در تشدید علائم ایفا می­کنند. (براون،2003).

تعدادی از این اختلالات که به وسیله علائم فیزیکی واقعی شناخته می­شوند بوسیله استرس ممکن است ایجاد یا یا بدتر شوند. این اختلالات شامل آسم و در راستای آن پرتنشی، میگرن و سندروم روده­ی تحریک­پذیرمی­باشد. در حال حاضر این اختلالات اغلب به عنوان اختلالات سایکوفیزیولوژیک ارجاع داده می­شوند. این اصطلاح نسبت به اصطلاح قدیمی­تر اختلالات روان­تنی ارجحیت دارد. چون این ایده را می­رساند که روان(Psych) تأثیری نامطلوب بر روی بدن (Soma) دارد. اما در حال حاضر اغلب به عنوان عوامل روانشناختی مؤثر در اختلالات پزشکی ارجاع داده می­شود.(کرینگ،2007).

آسم نماهای مختلفی شامل سرفه،ویزینگ و تنگی تنفس دارد. بیماران مبتلا به آسم ممکن است با یکی از این علائم یا با ترکیبی از این علائم نشان داده شوند. اگرچه آسم در ابتدا یک بیماری فیزیولوژیکی است،اما مانند بسیاری از بیماریها،آسم شدید واقعی مؤلفه­های روانشناختی معناداری دارد.

به عنوان مثال این عقیده وجود دارد که استرس عامل بسیار مهمی در تحریک یا کمک کردن به حمله­های آسم در بعضی افراد است. علائم اضطرابی در بیماران به عنوان یک پیش­بینی کننده بسیار قوی در تشخیص نادرست آسم در همان بیماران است. (هادن و خان،2003).تظاهرات افسردگی و اضطراب در بیماران مبتلا به آسم بیش از جمعیت عمومی رواج دارد. (براون،2003). از آنجاییکه این حقیقت وجود دارد که جنبه­های روانشناختی بیماری آسم حقیقتا در این بیماری بسیار مهم هستند،بسیاری از شرایطی که آسم یا جنبه­هایی از آسم را تقلید می­کنند و بعضی از این تقلید کننده­هایی که از عوامل سبب­شناختی اختلالات روان­تنی هستند مانند سندروم هایپرونتیلاسیون،تحریکات ذهنی سرفه­ها،و اختلال در عملکرد تارهای صوتی باید شناخته شوند. (براشر،1983؛کنت،1983؛نیومن و همکاران،1995؛وان دونت و همکاران،1995؛مستروویچ و گرینبورگر،2002). اضطراب و افسردگی از جمله اختلالات همبودی ثبت شده در بیماری­های مزمن تنفسی هستند. (جانسون،1994؛بوسلی1995؛براون،2003).

2-13.استرس

بنا بر نظر هنکل (1977،به نقل از بارتلت،1998)،واژه استرس (تنیدگی) از قرن 17 در بین مردم مصطلح گردید. در این دوره مردم از این واژه تحت عنوان “به سختی افتادن” و “به پریشانی دچار شدن ” استفاده می­کردند. درخلال قرن 18 و 19 از واژه استرس برای احساس اجبار و فشار و یا اعمال فشار بر علیه چیزی یا کسی یا ارگانی استفاده می­شد. در این دوره بود که علوم پایه تحول چشمگیری یافت و دانش فراوانی نسبت به علوم طبیعی به دست آمد. این در حالی بود که واژه استرس به علم فیزیک نیز راه یافت و برای پدیده­های مادی و عینی بکار رفت. در علم فیزیک،کلمه استرس بر فشاری که بر جسمی وارد می­شد،اشاره داشت. در اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20 بود که این واژه،وارد علوم زیستی و اجتماعی شد و برای توصیف دلایل احتمالی بیماری­های جسمی و روانی به کار رفت. با وجود آنکه سلسوس دانشمند یونانی 2000 سال قبل این اعتقاد را مطرح کرد که موقعیت­های هیجانی می­توانند بر قلب اثر گذارند و هاروی (1628 به نقل از بهرامی احسان 1385نیز بر اساس مشاهداتش ادعا کرده بود که حالات ذهنی مثل درد یا لذت،امید یا ترس می­توانند روی قلب اثر بگذارند،اما مفهوم استرس برای اولین بار توسط سلیه که هورمون شناس بود در سال 1923 به جامعه علمی معرفی شد. (بارتلت،1998، کاسیدی 1999). این دانشمند با انجام مطالعاتی به این نتیجه رسید که ارتباطات دقیقی بین حالات روانی به ویژه استرس وسیستم­های ایمنی-هورمونی و ایمن وجود دارد (لو و لو 1986، ترجمه فریب 1371).

2-14.نظریه استرس

استرس حالتی است که قطعاً یا احتمالاً سبب آشفتگی کارکردهای روانشناختی یا فیزیولوژیک بهنجار فرد می­شود. طی سالهای 1920-1930 والتر کانون (1945-1875) اولین مطالعه جامع و منظم را در زمینه ارتباط استرس با بیماری­ها انجام داد. او نشان داد که تحریک دستگاه عصبی خودمختار،به ویژه دستگاه سمپاتیک،ارگانیسم را برای پاسخ ستیز یا گریز آماده می­کند؛این پاسخ با افزایش فشار خون،تاکی­کاردی،و افزایش برون­ده قلب مشخص می­گردد. این پاسخ برای حیوانی که قصد فرار از خطر یا مقابله با آن را دارد مفید است؛ولی هیچ کدام از این پاسخ­ها برای انسان متمدن ضروری نیستند،و به همین دلیل استرس باعث بروز بیماری می­شود (مثلاً یک اختلال قلبی-عروقی ایجاد می­کند).

در دهه 1950 هارولد ولف (1962-1898) مشاهده کرد که فیزیولوژی دستگاه گوارش ظاهراً با حالت­های هیجانی مشخصی ارتباط دارد.به این شکل که خصومت با پرکاری و اندوه و غصه با کم­کاری دستگاه گوارش همراه است. ولف چنین واکنش­هایی را غیر اختصاصی تلقی می­کرد و معتقد بود که واکنش بیمار را وضعیت عمومی زندگی و برداشت ادراکی او از رویداد پر استرس تعیین می­کنند. پیش از ولف ویلیام بومون (1853-1785) که جراح ارتش آمریکا بود،بیماری به نام الکسیس سنت مارتین داشت؛این بیمار به علت زخم گلوله­ای که یک فیستول معده­ای دائمی برایش درست کرده بود معروف شد. بومون دریافت طی حالت­هایی که بار هیجانی زیادی دارند،مخاط معده این بیمار پرخون و یا رنگ پریده می­شد،و این نشان می­داد که هیجانات بر جریان خون معده مؤثرند.

هانس سلیه (1982-1907) الگویی برای استرس ارائه داد که خودش آن را سندروم تطابق عمومی نامید. این سندروم مرکب از سه مرحله است: 1) واکنش هشدار 2) مرحله مقاومت،که طی آن تطابق به شکل مطلوبی حاصل می­شود؛ و 3) مرحله فرسودگی، که طی آن ممکن است تطابق یا مقاومت کسب شده از دست برود. او استرس را واکنش غیر اختصاصی بدن به هرگونه خواسته و نیازی می­دانست که به وسیله شرایط لذت­بخش یا ناخوشایند ایجاد شده است. سلیه معتقد بود که طبق تعریف مذکور،ضرورتی ندارد که استرس همیشه ناخوشایند باشد. او استرس ناخوشایند را دیسترس (رنج و عذاب) نامید. پذیرش هر دو نوع استرس مستلزم تطابق است.

استرس بنا به تعریف فوق،شامل هر چیز می­شود (اعم از واقعی،نمادین،یا تصوری) که بقای فرد را با خطر و تهدید و مواجه می­کند. واکنش بدن به استرس- به معنای یاد شده– شامل به راه انداختن مجموعه­ای از پاسخ­ها است که تلاش می­کنند تا اثر عامل استرس­زا را کاهش داده و تعادل بدن را به حالت اولیه بازگردانند. درباره پاسخ فیزیولوژیک به استرس حاد اطلاعات زیادی در دست است،ولی آن چه که درباره پاسخ به استرس مزمن می­دانیم بسیار کمتر است. بسیاری از عوامل استرس­زا در طول یک مدت زمان طولانی رخ می­دهند و یا عواقب دیرپا و درازمدتی دارند. برای مثال،از دست دادن همسر ممکن است ماه­ها یا حتی سال­ها تنهایی به دنبال داشته باشد،و قرار گرفتن در معرض یک حمله جنسی خشونت بار می­تواند تا چندین سال نگرانی و تشویش در پی داشته باشد. تشریح پاسخ­های عصبی- آندوکرین و ایمنی به چنین رویدادهایی به درک علت و چگونگی ایجاد اثرات زیانبار به وسیله استرس کمک می­کند. (کاپلان و سادوک،2007).

Marco

. National Asthma Compaign(NAC)

Brown

Psychophysiological

  1. 3. Psychosomatic

 

Kring

Haden & khan

Brashear

Kent

Newman

Van Devent

Mastrovich

Greenburger

Janson

Bosley

Walter Cannon

Fight or flight

William Beaumont

Alexis St. Martin

Hans Selye

General adaptation syndrome