کنند. اغلب آنها مجرمانی سابقه دار هستند که مشکلات اجتماعی و قانونی متعددی داشته اند (گروه مولفان، 1386).
این افراد تکانشگر هستند، فاقد اهداف بوده و پیشاپیش طرح نمی ریزند و معمولاً سابقه شغلی بی ثباتی همراه با اخراج های مکرر دارند. تحریک پذیرند و در حالت خشم دیگران را وحشیانه مورد تهاجم قرار می دهند. این شخصیتی با فقدان بارز احساس گناه و پشیمانی و ناتوانی برای تغییر رفتار در پاسخ به تنبیه و سایر پیامدهای نامطلوب همراه است. از قبول مسئولیت پرهیز می کنند. و شکست های خود را با دلیل تراشی توجیه می کنند (گلدر، مایو و کن، 1385).
اختلال شخصیّت ضداجتماعی، نوعی اختلال شخصیّت که در آن فرد نمی‌تواند با موازین اجتماعی سازگار شود و در قبال رفتارهایش احساس گناه و اضطراب ندارد (لیوایز، 2011).
یکی از مشکلات افراد دارای شخصیّت ضداجتماعی در تجربه هیجانی آنها است. افراد بهنجار هیجان‌های غم و عشق و خشم و اندوه را به صورت بهنجار تجربه می‌کنند امّا افراد ضداجتماعی انگار فاقد استعداد درک این هیجانات هستند. این ناتوانی در تجربه کردن هیجان می‌تواند به بی‌وجدانی آنها منجر شود. البته رفتار ضداجتماعی برای تشخیص اختلال شخصیّت ضد اجتماعی کافی نیست. برای این که رفتارهای ضداجتماعی اختلال شخصیّت محسوب شوند، باید دو ملاک اصلی را بر آورده سازند. اولاً باید سابقه‌دار باشد، شواهد موجود به اختلال قابل ملاحظه رفتاری قبل از 15 سالگی اشاره دارند. رفتارهایی مانند دروغ‌گویی، پرخاشگری، دزدی و تخریب یا حُقه بازی و بی‌ملاحظگی نسبت به دیگران و تخلف از مقررات قبل از سن پانزده سالگی در فرد دیده می‌شود. ملاک دیگر برای مشخص شدن شخصیّت ضداجتماعی وجود حداقل سه نوع رفتار در فرد است: پرخاشگری مکرر، بی ملاحظگی که دیگران را به خطر می‌اندازد، بی‌مسئولیتی و عدم پشیمانی مداوم (خندان، 1387).
شیوع کلی اختلال شخصیت ضداجتماعی در نمونه‌های جامعه تقریباً 3% در مردان و حدود 1% در زنان است. برآوردهای مربوط به شیوع در موقعیّت‌های بالینی، بسته به خصوصیّات بارز جامعه‌هایی که از آنها نمونه‌گیری به عمل آمده، از 3% تا 30% متغیر است. میزان‌های بالاتر شیوع با موقعیّت‌های درمانی سوء‌مصرف مواد و زندان یا موقعیّت‌های قانونی ارتباط دارند (انجمن روان‌پزشکی آمریکا، 1391). ظاهراً اختلال شخصیّت ضداجتماعی با وضعیّت‌های اجتماعی- اقتصادی پایین و موقعیّت‌های شهری ارتباط دارد. در مورد این تشخیص، نگرانی‌هایی به وجود آمده مبنی بر اینکه این تشخیص ممکن است به اشتباه در مورد افراد و موقعیّت‌هایی به کار رود که در آنها رفتار ضداجتماعی ظاهراً ممکن است بخشی از یک راهبرد محافظتی برای ادامه‌ی زندگی باشد (خندان، 1387).
2-8-3-3- خوشه C اختلالات شخصیت
اختلال شخصیت وسواسی: مبتلایان به این اختلال با اصول، مقررات، نظم، نظافت، جزئیات و کسب کمال، اشتغال ذهنی دارند. این صفات موجب محدودیت کلی تمام شخصیت می گردد. روی رعایت دقیق مقررات اصرار می ورزند و قادر به تحمل آنچه خود آنرا تخلف می شمارند نیستند. انعطاف ناپذیر و متعصب هستند. قدرت کار طولانی دارند، به شرط اینکه مستلزم تغییراتی که تاب تحمل آنرا ندارند نباشد. مهارت های بین فردی شخصیت وسواسی محدود است. افرادی غالباً بسیار رسمی و جدی بوده و فاقد حس درک شوخی هستند. دیگران را از خود فراری می دهند، قادر به سازش نیستند، و اصرار می کنند که دیگران تسلیم نیازهای آنان گردند. معهذا در مقابل افرادی که آنها را قویتر از خود می پندارند تسلیم می شوند. از ترس ارتکاب اشتباه در تصمیم گیری تعلل می ورزند. هرچند غالباً زندگی زناشویی باثبات و کارایی حرفه ای کافی دارند، از داشتن دوستان زیاد محرومند. هر چیزی که برنامه معمول زندگی آنها را تهدید کند اضطراب شدید در آنها ایجاد می کند که در قالب آداب وسواسی تحمیل شده بر زندگی بیمار و دیگران تظاهر می کند (سادوک و سادوک، 2007، ترجمه رضایی، 1392).
در مبتلایان به این اختلال، هر گاه قواعد و روش هاتی مرسوم نتوانند کاری از پیش ببرند، تصمیم گیری به یک فرایند وقت گیر و اغلب پر زحمت تبدیل می شود. افراد مبتلا به این اختلال ممکن است برای تصمیم گیری درباره اینکه کدام تکلیف در الویت قرار گیرد و یا اینکه بهترین روش انجام یک تکلیف خاص کدام است، مشکل داشته باشند بطوری که ممکن است آن کار را شروع نکنند. آنها در موقعیت هایی که نمی توانند شرایط جسمانی یا بین فردی را کنترل کنند، ممکن است دجار آشفتگی و خشم شوند. افراد مبتلا به این اختلال معمولاً عاطفه خود را به شکل بازداری شده یا رسمی ابراز می کنند و ممکن است در کنار افرادی که از لحاظ هیجانی پر احساس هستند بسیار ناراحت باشند. روابط روزانه آنها ماهیت رسمی و جدی دارد و ممکن است در موقعیتهایی که دیگران می خندند و شالد هستنده احساس ناراحتی و عذاب نمایند. آنها زمانی صحبت می گویند که احساس می کنند آنچه می گویند کامل است. این افراد ممکن است نسبت به منطقی بودن و عقلانی بودن استغال ذهنی داشته باشند و رفتار عاطفی دیگران را تحمل نکنند. آنها اغلب در بیان احساس های پر مهر
خود مشکل دارند و بندرت به تمجیدها و ستایش ها توجه می کنند. افراد مبتلا به این اختلال بویژه وقتی با موقعیت های جدیدی روبرو می شوند که انعطاف پذیر و مصالحه را ایجاب می کنند، ممکن است دچار مشکلات و ناراحتی های شغلی شوند (انجمن روانپزشکان آمریکا، 1391).
شیوع این اختلال در نمونه های جامعه تقریباً 1% و در افرادی که به کلینیک های بهداشت روانی مراجعه می کنند تقریباً 3%-10% است (انجمن روانپزشکان آمریکا، 1391).
اختلال شخصیت اجتنابی: ویژگی اصلی شخصیت اجتنابی، الگوی فراگیر بازداری اجتماعی، احساس های نابسندگی و حساسیت زیاد به ارزیابی منفی است که از اوایل بزرگسالی آغاز و در زمینه های گوناگون ظاهر می شود (انجمن روانپزشکان آمریکا، 1391). حساسیت نسبت به طرد شدن از جانب دیگران هسته مرکزی علایم این اختلال را بوجود می آورد. شخص در عین اینکه آرزومند روابط گرم و صمیمی با دیگران است بعلت ترس از طرد شدن از برقراری ارتباط با دیگران نگران است. در صحبت با دیگران شخص احساس عدم اطمینان و فقدان اعتماد به نفس نشان داده و ممکن است با لحن بسیار متواضعانه و حاکی از دست کم گرفتن خود صحبت کند. بعلت ترس از طرد شدن، از صحبت در جمع و خواهش از دیگران هراسان است و ممکن است اشارات دیگران را به تمسخر و تحقیر تعبیر نماید. رد هر گونه درخواست از جانب دیگران سبب رنجش بیمار شده و او را به انزوا سوق می دهد (سادوک و سادوک، 2007، ترجمه رضایی، 1392).
رفتار اجتنابی در اختلال شخصیت اجتنابی اغلب در دوران شیرخوارگی یا کودکی با کمرویی، انزوا، ترس از غریبه ها و موقعیتهای جدید آغاز می شود. اگر چه کمرویی در دوران کودکی، مقدمه رایج اختلال شخصیت اجتنابی است، ولی در بیشتر افراد با بزرگتر شدن بتدریج از بین می رود. برعکس افرادی که در حال ابتلا به اختلال شخصیت اجتنابی هستند، هنگام نوج.انی و اوایل بزرگسالی که ارتباطات اجتماعی با افراد جدید اهمیت ویژه ای می یابد، ممکن است به گونه ای فزاینده حالت کمرویی و اجتناب نشان دهند. شواهدی وجود دارد مبنی بر اینکه در بزرگسالان، اختلال شخصیت اجتنابی خیلی کم آشکار می شود و یا با افزایش سن بهبود می یابد (انجمن روانپزشکان آمریکا، 1391).
شیوع این اختلال در جمعیت کلی 1%-5/0% است. گزارش شده است که تقریباً 10% بیماران سرپایی که به کلینیک های بهداشت روانی مراجعه می کنند اختلال شخصیت اجتنابی دارند (انجمن روانپزشکان آمریکا، 1391).
اختلال شخصیت وابسته: ویژگی اصلی اختلال شخصیت وابسته، نیاز فراگیر و مفرط به مورد حمایت قرار گرفتن است که به رفتار سلطه پذیری و وابسته و ترس های جدایی منجر می گردد. این الگو در اوایل بزرگسالی آغاز و در زمینه های گوناگون ظاهر می شود. رفتارهای سلطه پذیری و وابستگی، برای جلب توجه دیگران به کار می روند و از این تصور فرد ریشه می گیرند که وی بدون کمک دیگران نمی توانند به گونه ای شایسته عمل کند (انجمن روانپزشکان آمریکا، 1391).
اختلال شخصیت وابسته با الگوی عمیق رفتار وابسته و تابع مشخص است. افراد مبتلا بدون اندرز و اطمینان بخشی زیاد دیگران قادر به اتخاذ تصمیم نیستند. شخصیت وابسته از قبول مسئولیت خودداری می کنند و در صورت ناگریز شدن برای قبول آن دچار اضطراب می گردند. ترجیح می دهند که تبعیت کننده باشند. در کار برای منافع شخصی پشتکار ندارند، اما در کار کردن برای دیگران راحتی بیشتری احساس می کنند. شخصیت وابسته تنهایی را دوست ندارند. دنبال کسی هستند که بر او تکیه کنند و بنابراین روابط آنها را نیازشان برای وابستگی به شخص دیگر دگرگون می سازد. بدبینی، عدم اعتماد به نفس، فعل پذیری، و ترس از ابراز احساسات پرخاشگرانه و جنسی مشخص کننده شخصیت وابسته است. افراد مبتلا به اختلال شخصیت وابسته ممکن است همسری بدرفتار، بی وفا و میخواره را به خاط اینکه رشته وابستگی از هم نگسلد را سالیان دراز به خوبی تحمل کند (سادوک و سادوک، 2007، ترجمه رضایی، 1392). افراد مبتلا از طرح ریزی و یا انجام کار بطور مستقل مشکل دارند. آنها اعتماد به نفس ندارند و معتقدند که در آغاز و انجام تکلیف به کمک نیاز دارند. آنها منتظر می مانند تا دیگران کارهایشان را شروع کنند، زیرا به عنوان یک قاعده معتقدند دیگران بهتر می توانند کار کنند. این افراد بر این باورند که قادر نیستند بطور مستقل کار کنند و خود را نالایق و همواره نیازمند کمک می بینند. با وجود این، هرگاه به آنان اطمینان دادذه شود که فرد دیگری به عنوان ناظر و تائید کننده وجود دارد، به گونه ای مناسب و شایسته عمل می کنند. ممکن است ترس از شایسته بودن و یا شایسته تر بنظر آمدن وجود داشته باشد؛ زیرا امکان دارد معتقد باشند که این موضوع به طرد منجر می شود. از آنجایی که برای انجام کارها به دیگران متکی هستند، اغلب مهارتهای مربوط به زندگی مستقل را یاد نمی گیرند، بنابراین، این وابستگی را ادامه می دهند (انجمن روانپزشکان آمریکا، 1391).
شیوع این اختلال در زنان شایع تر از مردان است و در حدود 5/2 درصد کل اختلالات شخصیت مربوط به این اختلال می باشد. شیوع آن در بچه های کوچکتر خانواده (از نظر سلسله مراتب سنی) بالاتر است. افرادی که در کودکی دچار بیماری جسمی مزمن بوده اند احتمالا آسیب پذیری بیشتری برای این اختلال دارند (سادوک و سادوک، 2007، ترجمه رضایی، 1392).

2-9- مروری بر مطالعات پیشین
در این بخش از تحقیق پژوهش های انجام شده قبلی به ترتیب زمان جدید به قدیم ارائه شده است.
2-9-1- تحقیقات داخلی
پژوهش ارجمند نیا و همکاران (1392) نشان داد که رابطه بین فشارروانی و رضایتمندی زناشویی والدین کودکان عادی و کم توان ذهنی را تایید نمود. والدین کودکان کمتوان ذهنی فشارروانی بیشتری را نسبت به والدین کودکان عادی تحمل می کنند. در عین حال والدین کودکان کم توان ذهنی نسبت به والدین کودکان عادی از رضایت زناشویی پایینتری برخوردارند، ولی از نظر حمایت اجتماعی ادراک شده تفاوت، معنادار نبوده است. نتایج پژوهش نشان داد که همبستگی بین متغیر فشارروانی و رضایتمندی زناشویی والدین کودکان کم توان ذهنی و والدین کودکان عادی منفی است و در والدین کودکان عادی، همبستگی حمایت اجتماعی ادراک شده و رضایتمندی زناشویی معنادار است، ولی در کودکان کم توان ذهنی رابطه معنادار نبوده است. نتایج تحلیل رگرسیون نیز نشان داد که اثر فشارروانی و سطح تحصیلات بررضایتمندی زناشویی معنادار است. نتایج این پژوهش مبین این نکته است که افزایش فشارروانی والدین، تحت تاثیر حضور کودک کمتوان ذهنی آموزشپذیر، منجر به کاهش رضایت زناشویی در آنان شده است. به عبارتی رضایتمندی زناشویی را میتوان تابعی از وجود کودک کم توان ذهنی در خانواده تلقی نمود. لذا با برگزاری جلسات آموزش و مشاوره جهت والدین کودکان آموزش پذیر، میتوان راه های کاهش استرس را به آنان آموزش داد.
پژوهش نامجویان شیرازی و کشاورز (1392) نشان داد که مادران کودکان عقب مانده، فشار روانی بیشتری نسبت به مادران کودکان عادی تحمل می کنند. بااین حال مادران کودکان عقب مانده نسبت به گروه مقابل، از رضایت زناشویی پایینتری برخوردارند. نتایج همچنین نشان داد که همبستگی بین دو متغییر فشار روانی و رضایت زناشویی مادران کودکان عقب مانده ذهنی، منفی است.
آقابابایی، استکی آزاد و عابدی (1392) گزارش کرده است که مادران کودکان عقب مانده ذهنی نسبت به دو گروه فلج مغزی و عادی از شیوه های منفی و ناکارآمد مقابله با فشار روانی به میزان بیشتری استفاده می کنند. این مادران با به کار بردن شیوه های منفی و ناکارآمد، فشار روانی را در خود افزایش می دهند. به طوری که مادران کودکان عقب مانده ذهنی از شیوه های مرور هیجانی (نشخوار ذهنی)، بازداری هیجانی، مقابله انفصالی و مقابله اجتنابی، مادران کودکان فلج مغزی از شیوه موفقیت گرایی سمی و مادران کودکان عادی از شیوه های کنترل شخصی و انعطاف پذیری (که شیوه های مثبت و کارآمد است) به میزان بیشتری استفاده می کنند.
علی اکبرزاده آرانی و همکاران (1392) نشان داده اند که آموزش در تغییر سازگاری اجتماعی مادران کودکان عقب مانده ذهنی آموزش پذیر موثر است.
نامجویان شیرازی و کشاورز (1392) نشان داد که مادران کودکان عقب مانده، فشار روانی بیش تری نسبت به مادران کودکان عادی تحمل می کنند و از رضایت زناشویی پایین تری برخوردارند.
شهریاری، میری، شریف زاده، دستجردی و ولوی (1391) نشان داده اند که آموزش آرام سازی بر کاهش تنش، اضطراب و افسردگی مادران دارای کودک عقب مانده ذهنی موثر است؛ بنابراین برای پیشگیری از ایجاد اختلالات روانی و آسیب دیدن فرد و خانواده ها، باید این آموزش ها بیشتر مورد توجه مشاوران، کارکنان مدارس استثنایی و بهزیستی قرار گیرند.
بحرینیان، حاجی علیزاده، ابراهیمی، هاشمی گرجی (1391) گزارش کره اند که مادران کودکان عقب مانده ذهنی در عوامل شخصیتی کتل، ادوار خویی، برونگرایی، ادوار خویی متهورانه، کولی گری- رغبت های عملی، بی اعتمادی اضطراب آمیز، تنش عصبی در مقایسه با مادران کودکان عادی در سطح بالاتری قرار داشته اند. همچنین مادران کودکان عقب مانده ذهنی در عوامل شخصیتی هوش عمومی، پایداری هیجانی با نیروی منفی خلق استوار، و مهار کردن اراده و پایداری خلق و خو نسبت به مادران کنترل بهنجار از نمرات کمتری برخوردار بودند. به عبارت دیگر مادران کودکان عادی اصولی، باهوش تر و خویشتن دارتر در حالی که مادران دانش آموزان عقب مانده ذهنی افرادی مهربان، محتاط، کمرو، منزوی، مضطرب، هیجانی تر، دلمشغول، تنیده و دارای تنش عصبی بیشتری هستند.
در تحقیق فرح نادری و همکاران (1390) والدین کودک عقب مانده ذهنی مخصوصاً مادران چنین کودکانی نسبت به مادران کودکان عادی به دلیل صدمان شایان مربوط به عواقب داشتن و نگهداری سخت این کودکان و فرسایش شدید در برخورد با محیط بیرون، تحمل کم در برابر فشار روانی ناشی از داشتن فرزند عقب مانده ذهنی داشته و استفاده نابجا از مکانیسم های دفاعی انکار می نماید که این نکته خود در برخی مواقع عامل مهمی در ایجاد اختلالات روان شناختی از جمله خود بیمار انگاری که با احس
اس دلواپسی یا ترس از ابتلا به بیماری شدید تشخیص داده می شود ،توسط مادران کودکان عقب مانده ذهنی صرفا جهت کم کردن تمرکز بر مشکل کودکشان و کاهش اضطراب ناشی از این اتفاق استفاده می شود و در چنین مادرانی از طریق احساس بیماری ها مختلف و تلاش برای ابراز از آنها میزان آسیب روانی خود را کاهش می بخشند.
پژوهش سید علی کیمیایی و همکاران (1389) که با عنوان مقایسه وضعیت سلامت روان پدران و مادران کودکان کم توان ذهنی آموزش پذیر شهر مشهد انجام شد نشان داد که تمام آن ها در سلامت روان مشکلات جدی داشتند؛ ولی تفاوت معنا داری بین پدران و مادران این کودکان به لحاظ میزان اختلال در سلامت روان وجود نداشت و هر دو گروه