واقع الگو یا نمونه ایی را برای سیستم های سازمانی ویا یک سیستم سازمانی در قالب یک الگوی اصلی توصیف می کند. (استیسی۶۱،۱۳۸۱)
۳.۲ مدیریت راهبردی
ساده ترین توضیحی که می توان بر شفاف سازی شناخت مدیریت راهبردی ارائه کرد، اداره کردن وکنترل فرایند اتحاذ تصمیم های راهبردی است. اولین نکته ایی که می بایست در شناخت مدیریت راهبردی توجه کرد، ماهیت متفاوت آن با دیگر جنبه های مدیریت است. معمولا از بیشتر مدیران خواسته می شود که کارایی تولید را افزایش دهند و از منابع مالی بهترین استفاده را نمایند و یا با بهره گیری از روش های جدید، کارایی عملیات را بالا برند. بدون تردید مدیریت عملیات از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است. در مدیریت عملیات مدیران بیشتر وقت خود را برای کنترل عملیات و اداره بخشی از امور سازمان صرف می کنند. برخی ار تفاوت های میان مدیریت راهبردی و مدیریت عملیاتی در نمایشگر ۲.۱ ذکر شده است.البته باید توجه داشت که مدیریت راهبردی را تنها نمی توان تصمیم گیری در مورد مهمترین امور سازمان دانست، زیرا این مدیریت به عملی ساختن راهبرد ها نیز مربوط است. بنابراین می توان گفت که مدیریت راهبردی با پیش بینی نیاز به تغییر یا اصلاح راهبرد فعلی، تمهید وگزینش راهبرد مناسب وبالاخره عملی ساختن یا اجرای راهبرد مربوط است. (رحمان سرشت، ۱۳۸۴)
نمایشگر ۲.۱ تفاوت مدیریت عملیاتی و مدیریت راهبردی
مدیریت راهبردی
مدیریت عملیاتی
مبهم
پیچیده
غیر عادی
عادی
سراسر سازمانی
بنیادی
معطوف به بخشی از امور سازمان
تغییر زیر بنایی
تغییر کوچک و روبنایی
تحت تاثیر شرایط محیطی و توقعات و انتظارات
تحت تاثیر منابع و امکانات
Source: Wright P, C.D Prinple; M. J, Kroll; J.A Parnell (1994) Strategic Manegment, Boston: Allyn and Bacon P. 139
از سویی دیگر ، می توان مدیریت استراتژیک را به عنوان فرایندی تعریف کرد که اعضای سازمان در آن فرایند؛
– از کردار افراد و سازمان های دیگر ی که با آن در تعامل اند، آگاه می شوند ویا از انتظارشان اطلاع می یابند.
– از چگونگی روابط و پاسخ گویی به اطلاعات متقابل آگاه می شوند.
– به اقدامات عملی دست می زنند.
– از راه بازخور، اطلاعاتی درباره پیامد های خود در زمینه اقدامات عملی انجام شده به دست می آورند ودر تصمیم گیری های بعدی از آن استفاده می کنند.( استیسی۶۲، ۱۳۸۱)
دیدگاه مدیریت استراتژیک در در دهه ۱۹۸۰ با هدف ایجاد هماهنگی و انسجام هر چه بیشتر در اهداف و برنامه های سازمانی و نیز اطمینان از اجرا و پیاده سازی طرح ها ظهور کرد.
مدیریت راهبردی یا استراتژیک، اصطلاحی است که جهت تشریح فرآیند تصمیم گیری و اجرا مورد استفاده قرار می گیرد. به این ترتیب مدیریت استراتژیک عبارت است از جریان تصمیم ها و فعالیت هایی که منجر به ایجاد یک یا چند استراتژی موثر برای نیل به اهداف می شود. به همین طریق مدیریت استراتژیک روشی است که در آن استراتژیست ها به تعیین اهداف و تصمیم گیری استراتژیک می پردازند. ( احمدی، ۱۳۸۲)
۴.۲ استراتژِی:
واژه ی استراتژی مدت زمان طولانی است که متداول شده و در حال حاضر مدیران این واژه را آزادانه ومشتاقانه به کار می برند. از طرفی،جزئی از ماهیت انسان، یافتن تعریف برای هر مفهومی است. تعریفی که معمولا در مقدمه کتب استراتژی ارائه می شود کمابیش بشرح زیر است:
” استراتژی عبارت است از برنامه های مدیران ارشد برای دست یابی به نتایجی که با رسالت و اهداف سازمان سازگار باشد.” (مینتزبرگ۶۳، آلستراند۶۴، لمپل۶۵،۱۳۸۴)
شناخت بیشتر و دقیق تر استراتژی تنها بااین تعریف امکان پذیر نیست. استراتژی به چند تعریف نیاز دارد که پنج تعریف از میان این تعریف ها خاص می باشند. اولین تعریف از استراتژی برنامه۶۶ یا چیزی معادل آن یعنی جهت، مسیر یا خط مشی آینده و یا راهی به سوی دور دست خواهد بود. (مینتزبرگ، ۱۹۸۷)
اما در عمل تعریفی که برخی از مدیران از استراتژی ارائه می دهند، با تعریف فوق اختلاف دارد. معلوم می شود که استراتژی از جمله ی مفاهیمی است که ما ناگزیر آن را یه یک شیوه تعریف می کنیم اما اغلب به شیوه ایی دیگراز آن استفاده می کنیم. تعریفی که در عمل مشاهده می شود، استراتژی به عنوان یک الگو۶۷ است. یعنی تداوم در رفتار در طول زمان.باید توجه داشت که هر دوتعریف فوق معتبر هستند، یعنی سازمان ها هم برنامه هایی را برای آینده ی خود در نظر می گیرند و هم الگویی را از گذشته ی خود بیرون می کشند. اولی استراتژی موردنظر۶۸و دومی را استراتژی تحقق یافته۶۹ می نامیم. (میتزبرگ، آلستراند، لمپل،۱۳۸۴)
تحقق کامل استراتژِی ها، حاکی از پیش بینی و دور نگری عالی است و این در حالی است که هیچ تحققی حاکی از بی هدفی نیست. جهان واقعی نیز به طور طبیعی مستلزم دورنگری ومقداری انطباق در این راه است. علاوه بر دونوع استراتژی یاد شده، نوع سومی نیز وجود دارد که آن استراتژی نوظهور۷۰ است. یعنی الگویی بدون آن که مورد نظر باشد، تحقق یافته باشد.گروه دیگری از نظریه پردازان، استراتژی را یک موقعیت۷۱ می دانند. بر همین اساس مایکل پورتر۷۲ اظهار داشته است:” استراتژی عبارت است از ایجاد یک موقعیت منحصر به فرد و با ارزش که در برگیرنده ی فعالیت های متفاوت باشد.” از منظر گروه دیگر، استراتژی یک دورنما۷۳ است. استراتژی به عنوان موقعت، نقطه ی ملاقات محصول و مشتری را مشخص می کند و هم چنین به خارج یعنی به بازار خارجی می نگرد. بر عکس، استراتژی در قالب دورنما، بیشتر متوجه درون سازمان و افکار استراتژیست ها است و البته توجه زیادی نیز به دورنمای سازمان دارد. تا اینجا استراتژی دارای چهار تعریف متفاوت بود.پنجمین تعریف که کاربرد مشترک دارد این است که استراتژی یک حیله ی گمراه کننده۷۴ است. یعنی مانور ویژه ایی مقصود از آن غلبه بر دشمن یا رقیب است. (همان ماخذ، ۱۳۸۴)
استراتژی ممکن است که صرفا یک تعریف نداشته باشد، اما تا به حال در رابطه با ماهیت کلی آن اتفاق نظر وجود داشته است. مینتزنرگ۷۵ تعریف زیر را برای استراتژی معتبر می داند؛
– استراتژی هم با سازمان و هم با محیط ارتباط دارد. سازمان برای مقابله با محیط های متغیر از استراتژی استفاده می کند. جوهره ی استراتژی سازمان نیافته، برنامه ریزی نشده و غیر تکراری است. زیرا تغییر شرایط جدیدی برای سازمان فراهم می آورد. ( استیسی۷۶، ۱۳۸۷)
استراتژی در بر گیرنده ی هر دو موضوع محتوا و فرایند است. مطالعه ی استراتژیک هم شامل اقدامات انجام واژه استراتژی مدت زمان طولانی است که متداول شده است. در حال حاضر مدیران این واژه را آزادانه به کار می برند و به عنوان نقطه اوج فعالیت مدیریت شناخته می شود. بیشتر کتب استانداری که در زمینه ی استراتژی تالیف شده اند این تعریف را برای استراتژی ارائه داده اند: ( رحمان سرشت، ۱۳۸۴)
استراتژی عبارت است از برنامه های مدیران ارشد برای دست یابی به نتایجی که با رسالت واهداف سازمان سازگار باشد. اما در اینجا به ارائه ی این تعریف ساده بسنده نمی شود زیرا استراتژی به چند تعریف نیاز دارد که پنج تعریف از میان ان ها تعاریف خاص هستند. ( همان ماخذ، ۱۳۸۴)
اولین تعریف برای واژه ی استراتژی، احتمالا برنامه یا چیزی معادل آن خواهد بود. برنامه۷۷ را نیز می توان به معنای جهت، مسیر، خط مشی آینده یا راهی به سوی دور دست دانست. استراتژی از جمله ی واژه هایی است که ما ناگزیرآن را به یک شیوه تعریف می کنیم اما اغلب به گونه ایی دیگر از آن استفاده می کنیم. دومین تعریفی که برای واژه ی استراتژی کاربرد دارد، الگو ۷۸است.الگو یعنی تداون در رفتار در طول زمان. (مینتزبرگ۷۹، آلستراند۸۰، لمپل۸۱،۱۳۸۴)
سازمان ها هم برنامه هایی را برای آینده خود در نظر می گیرند و هم الگوهایی را از گذشته ی خود بیرون می کشند.اولی استراتژی موردنظر۸۲ و دومی را استراتژی تحقق یافته۸۳ نامیده می شود. تحقق کامل استراتژی ها حاکی از پیش بینی ودورنگری عالی است و این در حالی است که هیچ تحققی حاکی شده یا محتوای استراتژی و هم شامل فرایند هایی است که به موجب آن ها اقدامات تعیین و انجام می شوند. استراتژی در بر گیرنده ی رویه های فکری(عقلایی) و همین طور رویه های تحلیلی است. برخی از صاحب نظران بر بعد تحلیلی استراتژی بیش از ابعاد دیگر آن تاکید می کنند. اما اکثر آن ها معتقدند که مهمترین بخش از فرایند استراتژی سازی و در واقع قلب آن، همان کار فکری است که رهبران سازمان انجام می دهند. ( مینتزبرگ، ۱۳۸۴)
بنابراین استراتژی دارای پنج تعریف و ده مکتب است. همان طور که مشاهده خواهید کرد، روابط بین این تعاریف ومکاتب متفاوت است. هر چند بعضی از مکاتب اولویت های خاص خود را دارند ( مثلا برنامه در مکتب برنامه ریزی، موقعیت در مکتب موقعیت یابی، دورنما در مکتب کار آفرینی، الگودر مکتب یادگیری و تا اندازه ایی حیله در مکتب قدرت). ( پیرس، رابینسون، ۱۳۷۷)
مکتب های مختلفی در باب شناخت استراتژی وجود دارد.این مکاتب به همراه صفت هایی که بهترین وصف را برای آن ها ارائه می دهد، به شرح زیر است:
۱. مکتب طراحی۸۴: تدوین استراتژی به عنوان یک فرایند مفهومی
۲. مکتب برنامه ریزی۸۵: تدوین استراتژی به عنوان یک فرایند رسمی
۳. مکتب موقعیت یابی۸۶: تدوین استراتژی به عنوان یک فرایند تحلیلی
۴. مکتب کارآفرینی:۸۷ تدوین استراتژی به عنوان یک فرایند تخیلی و بینشی۸۸
۵. مکتب شناختی۸۹: تدوین استراتژی به عنوان یک فرایند ذهنی و فکری
۶. مکتب یادگیری۹۰: تدوین استراتژی به عنوان یک فرایند نوظهور
۷. مکتب قدرت۹۱: تدوین استراتژی به عنوان یک فرایند مذاکره
۸. مکتب فرهنگی۹۲: تدوین استراتژِی به عنوان یک فرایند جمعی
۹. مکتب محیطی۹۳: تدوین استراتژی به عنوان یک فرایند واکنشی
۱۰. مکتب ترکیب بندی: تدوین استراتژی به عنوان یک فرایند تحول و دگرگونی
این ده مکتب به سه دسته تقسیم می شوند. سه مکتب اول ماهیتا تجویزی هستند .
یعنی با این موضوع که چگونه استراتژی ها باید تدوین شوند، بیشتر ارتباط دارند تا با این موضوع که چگونه ضرورتا شکل می گیرند) نخستین مکتب از این سه، در دهه ی ۱۹۶۰ یک چارچوب اساسی را ارائه داد که دو مکتب دیگر بر آن استوارند. این مکتب بر تشکیل استراتژی به عنوان یک فرایند طراحی غیر رسمی که دارای ماهیت مفهومی است تاکید دارد. بدون تردید مکتب طراحی معتبرترین دیدگاه فرآیند تدوین استراتژی را ارائه می دهد. مکتب طراحی در ساده ترین شکل خود، یک مدل استراتژی سازی را ارائه می دهد.این مدل می خواهد بین توانایی های داخلی و امکانات خارجی تطابق وتناسب ایجاد کند. این مدل بر ارزیابی موقعیت های خارجی وداخلی تاکید می کند.ارزیابی موقعیت خارجی نشان دهنده ی تهدید ها و فرصت ها در محیط وارزیابی موقعیت داخلی نشان دهنده ی