است که با تشخیص زود هنگام این اختلال می توان کیفیت زندگی مبتلایان به آن را بهبود بخشید وآنچه در مرکز این اختلال بایستی مورد توجه قرار گیرد، اضطراب نامتناسب با رویدادها و تجربیات فرد، طول مدت حداقل شش ماهه اختلال (ساندرسون و بارلو ، 1990؛آگولاندر ، 2001 و کسلر ، 2001، به نقل از اگولاندر، 2002) و نگرانی غیر قابل کنترل و معنادار (آندرز و اسلید ، 2002، به نقل از همان منبع) می باشد. به دلیل همراهی بالای این اختلال با سایر اختلالات روانپزشکی به ویژه اختلالات خلقی، بعضی ها معتقدند که اختلال اضطراب فراگیر را بایستی به عنوان یک پیش نشانه و یا باقیمانده سایر اختلالات اضطرابی یا اختلالات خلقی به شمار آورد (کسلر ،2002، از اگولاندر، 2002). در این پژوهش همچنین برکیفیت تجربیات دوران کودکی این افراد تاکید دارند از جمله عوامل محیطی مهم در دوران کودکی این بیماران می توان به جدایی از والدین، فقدان یا محدودیت فرصت هایی برای تعامل با دیگران و الگو قرار دادن فرد مضطربی در خانواده اشاره نمود. به علاوه در این پژوهش به کیفیت متفاوت نگرانی های این افراد از نظر مداوم و غیر قابل کنترل بودن آن نسبت به سایر افراد اشاره شده است. نکته مهم دیگر در این پژوهش تاکید بر الگوی شناختی است که به موضوع عدم تحمل ابهام در بیماران مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر می پردازد. بر اساس این الگو، عدم تحمل ابهام، اجتناب شناختی و نداشتن توانایی حل مساله از ویژگی های مهم مبتلایان به این اختلال می باشد. عدم تحمل ابهام به معنی واکنش منفی به موقعیت های مبهم است که نقش اساسی در ایجاد و حفظ اختلال اضطراب فراگیر دارد. همچنین این بیماران قادر به هدایت و مدیریت نگرانی های خود در جهت حل مشکل نبوده و در عوض نگرانی هایشان آنها را از حل مساله باز می دارد.
فیشر (2007) در مقاله ای در زمینه اختلال اضطراب فراگیر به این مطلب اشاره کرده است که بر اساس تعریف DSM IVاختلال اضطراب فراگیر یک نگرانی افراطی و فراگیر در افراد است که علاوه بر غیر قابل کنترل بودن، با دامنه وسیعی از نشانه های جسمانی (خستگی زودرس، تحریک پذیری، تنش عضلانی، اختلالات خواب و…) همراه است. این در حالیست که ICD 10 (دهمین طبقه بندی بین المللی بیماری ها) بیشتر بر علائم اضطرابی این اختلال تاکید می کند تا بر نگرانی حاصل از آن. تاکنون نتایج تحقیقات تجربی انجام شده، بیشتر با تعریف DSM IV هماهنگ بوده است.
اختلال اضطراب فراگیر یک اختلال است که هسته مرکزی آن “نگرانی مفرط و غیر قابل کنترل ” در زمینه رویارویی با موقعیت های استرس زا می باشد و این مساله می تواند منجر به اثراتی در تنظیم هیجانی شود (مک لالین، منین و فاراچ ،2007)، در پژوهشی که توسط کیلی و استورچ (2009) انجام گرفته، ماهیت، سبب شناسی، ارزیابی و درمان اختلالات اضطرابی در جوانان بررسی شده است. در این پژوهش آمده است که اختلال اضطراب فراگیر، نگرانی افراطی و بی اساسی است که دامنه وسیعی از زمینه های مختلف زندگی روزانه را اعم از عملکرد تحصیلی،کارکردهای اجتماعی، روابط خانوادگی و…رادر بر می گیرد و شدت آن بیش از نگرانی های معمول در افراد سالم است. اضطراب تنها زمانی که رنج بالینی معنادار ایجاد کرده، باعث نقص در کارکردهای مختلف شده و از نظر زمانی طولانی شود، به عنوان اختلال در نظر گرفته می شود (2000، APA، به نقل از کیلی و استورچ، 2009). در حقیقت مبتلایان به این اختلال به ناتوانی مزمن در آرام بودن مبتلا هستند. این گروه همچنین در مورد خطر، تهدید و توجه و نگرانی در مورد آن، دچار سوگیریهای شناختی هستند (کراسک، پونتیلو ،2001 وتوماسن ، 2006، به نقل ازهمان منبع).
تعداد زیادی از پژوهش ها به شناخت ها و نگرانی های اختلال اضطراب فراگیر پرداخته اند. این نگرانی ها در سنین مختلف متفاوت است به عنوان مثال این نگرانی ها در اواخر نوجوانی و اوایل جوانی، برکفایت و سلامت فرد تمرکز بیشتری دارند (AACAP، 2007، به نقل از کیلی و استورچ، 2009).
یوپاتل و گرلاچ (2008)، در پژوهش خود در زمینه بررسی افکارغالب در اختلال اضطراب فراگیر، با مقایسه32 بیمار مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر و 31 نفر فاقد این بیماری، به این نتیجه رسیدند که نگرانی افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، یک واکنش اجتنابی در مقابل تصور تهدیدهای احتمالی آینده است. در این پژوهش به چندین پژوهش دیگر که نتایج به دست آمده را تایید می کنند، اشاره شده است. از جمله بورکووک، الکین و بهار (2004) و گرلاچ و دیکرت (2006) دریافتند که نگرانی یک رفتار مقابله ای است که فرد در مقابل تهدیدهای تصوری، آن را به کار می برد.
براون، الری و بارلو ( 1993، به نقل از یوپاتل و گرلاچ، 2008) نیز به این نگرانی ها به عنوان راهبرد مقابله ای می نگرند. به این صورت که فرد با نگرانی در مورد خطرات و رویدادهای احتمالی آینده، برای رویارویی با آنها آماده می شود. ولز و کارتر (2001، به نقل از یوپاتل و گرلاچ، 2008) اینط
ور عنوان می کنند که فرد برای مقابله با ترس ناشی ازرویدادهای چالش برانگیز آینده، شروع به نگرانی درباره آنها می کند. رویکرد های درمانی به این اختلال امروزه تاکید زیادی بر این نگرانی ها دارد چراکه بسیاری معتقدند عامل اصلی آسیب زا در این اختلال همین نگرانی هاست (APA، 2000، به نقل از مک لانین، منین و فاراچ، 2007).
مک لانین، منین و فاراچ (2007)، در پژوهش خود با مقایسه دو گروه مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر و گروه کنترل بدون اضطراب به بررسی نقش نگرانی در ایجاد هیجان و ناتوانی در تنظیم این هیجان ها در مبتلایان به اختلال اضطراب فراگیر پرداخته اند. نتایج نشان داده که مبتلایان به اختلال اضطراب فراگیر نسبت به گروه کنترل در زمینه پذیرش، توجه و مدیریت هیجانی عملکرد ضعیف تری دارند. این افراد به خصوص در شرایط نگران کننده و در جریان تجربیات منفی، عواطف و هیجان های منفی بیشتری را نسبت به گروه کنترل بروز می دهند. همچنین به دلیل ناتوانی در مدیریت هیجان ها، این افراد بیش از سایرین از تجربیات هیجانی اجتناب می کنند.
در پژوهشی با عنوان خصوصیات اختلال اضطراب فراگیر، علائم و فرایندها (لادوکر و همکاران،1999)، 3 گروه شرکت کننده با یکدیگر مقایسه شدند. 24بیمار با اختلال اضطراب فراگیر اولیه، 24 بیمار با اضطراب فراگیر ثانویه، 38 بیمار مبتلا به سایر اختلالات اضطرابی و 20 شرکت کننده بدون اختلالات اضطرابی. تشخیص این گروه ها براساس پرسشنامه های استاندارد و مصاحبه ساخت یافته انجام گرفت و یافته ها نشان داد که علائمی که DSM-IV برای اختلال اضطراب فراگیر(GAD) ارائه کرده است شامل نگرانی، اضطراب و علائم فیزیکی اضطراب فراگیر، وجه تمایز بیماران مبتلا به این اختلال و مبتلایان به سایر اختلالات اضطرابی می باشد. همچنین در این پژوهش آمده است که دو فرایند جهت گیری به سمت مشکل و عدم تحمل ابهام نیز از فرایندهای رایج در اختلال اضطراب فراگیر و وجه تمایز بیماران مبتلا به این اختلال و مبتلایان به سایر اختلالات اضطرابی می باشد.
انگ و هیمبرگ (2006) با این فرضیه که افراد با اختلال اضطراب فراگیر بیش از کسانی که مضطرب نیستند از مشکلات بین فردی رنج می برند، پژوهشی در زمینه روابط بین فردی در مبتلایان به این اختلال انجام داده اند. در این پژوهش از دو گروه استفاده شده است. گروه اول از 48 نفر از مبتلایان به اختلال اضطراب فراگیر و گروه دوم (گروه کنترل) از 53 نفر بدون هیچ یک از اختلالات اضطرابی تشکیل شدند. نتایج این پژوهش تا حد زیادی فرضیه پژوهشگر را مورد تایید قرار داد. مبتلایان به اختلال اضطراب فراگیر مشکلات شدیدتری در روابط بین فردی داشته و بیش از گروه کنترل رفتارهایی همچون عدم جرات ورزی، سازش بیش از حد با شرایط، قربانی کردن خود و نیاز به دیگران را بروز دادند. این گروه علاوه بر مشکلات بین فردی در مقابل مقتضیات اجتماعی نیز مشکلات بیشتری نشان داده و احساس ذهنی”درمانده بودن” را به مراتب بیش از سایرین گزارش کردند. همچنین عزت نفس پائین تری داشته و از عدم تایید دیگران نسبت به خودشان بیشتر اجتناب می کردند. به علاوه این افراد در روابط خود بسیار مطیع و محترمانه رفتار می کردند. پژوهش های دیگر نشان داده اند که چنین الگوهای رفتاری که ذکر شد، اینگونه افراد را بیش از سایرین در معرض تجربیات هیجانی منفی قرار داده و توانایی آنها را برای بیان عواطف، ترس ها و نیازهایشان به خطر خواهد انداخت (منین، ترک، هیمبرگ و کارمین ، 2004، به نقل از انگ و هیمبرگ، 2006). این افراد به دلیل تلاش برای پنهان کردن هیجانات خود، اغلب در برآوردن نیازهای خود دچار مشکل می شوند (نیومن،کاستونگی، بورکوک ومولنار ، 2004، به نقل ازدکر، ترک، هس وموری ، 2008 ).
رومر و همکاران (2009) نیز در پژوهش خود به مشکلات و نقایص توجه و تنظیم هیجانی در بیماران مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر پرداخته اند. این پژوهش بر روی یک نمونه 32 نفری (16 نفر افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر و 16 نفرگروه کنترل غیر بیمار) انجام شده و به این نتیجه رسیده است که گروه مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر به طور معناداری سطوح کمتری از توجه و مقدار بیشتری نقص در تنظیم هیجانی را در مقایسه با گروه غیر مضطرب نشان داده اند. به علاوه یافته های حاصل از این پژوهش نشان داده که نقص در توجه و تنظیم هیجانات در زنان نسبت به مردان شیوع بالاتری دارد که این مساله می تواند یکی از دلایل شیوع بیشتر اختلال اضطراب فراگیر(GAD) درزنان و یک زمینه پژوهشی در مورد این اختلال باشد.
البته نتایج بعضی از پژوهش ها متفاوت است. از جمله دکر، ترک، هس و موری (2008)، تنظیم هیجانات را در دو گروه مبتلایان به اختلال اضطراب فراگیر و افراد سالم مورد بررسی قرار داده و به این نتیجه دست یافته اند که برخلاف نتایج پژوهش های دیگر مبنی بر ناتوانی مبتلایان به اختلال اضطراب فراگیر در تعدیل سازگارانه هیجانات و توجه محدود در تجربیات هیجانی و اینکه مبتلایان هیجانات را شدیدتر و متفاوت تر از دیگران تجربه می کنند (منین ، 2004، و منین، هیمبرگ، ترک و فرسکو ، 2005، به نقل از دکر، ترک، هس و موری، 2008) و سایر مطالعاتی که از ناتوانی بیماران مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر در مدیریت هیجانی حمایت می کنند (بور کوک، آلکین و بهار،2004، به نقل از همان منبع)، این پژوهش نشان داده که مبتلایان در تجربیات هیجانی خود ضعیف تر از دیگران عمل نکرده و حتی از استراتژی های متعددی برای مدیریت هیجان هایشان استفاده می کنند. این در حالی است که بورکوک
، آلکین و بهار (همان منبع) معتقدند مبتلایان به اختلال اضطراب فراگیر (GAD) به دلیل افکار و خود گویی های نگران کننده که عمدتا در مورد آینده است و به علت ماهیت اجتنابی این نگرانی ها از رویارویی واضح و روشن با افکار نگران کننده اجتناب می کنند.
نکته جالب اینجاست که علاوه بر شیوع اختلال اضطراب فراگیر در زنان، درپژوهش های مختلف، تفاوت هایی در رابطه با انتخاب رویکردهای مقابله، در برابر موقعیت های تنیدگی زا در بین دختران و پسران گزارش شده است به این صورت که دختران نسبت به پسران بیشتر از راهبردهای هیجان مدار استفاده می کنند. (گیبسون ، 1996، فریدنبرگ و لویس، 1997، قریشی،2002). برخی پژوهش ها عنوان می کنند که تفاوت عمده جنسیتی در زمینه استفاده از راهبردهای مقابله ای مربوط به استفاده از منابع اجتماعی است چراکه دختران بیش از پسران نظر و کمک دیگران را جستجو کرده و صمیمیت بیشتری نسبت به دیگران دارند و نوع مشکل در این زمینه تاثیری ندارد (سیف کرنک، گمبک و اسکینر ، 1998).
با توجه به این نکته که نتایج چنین پژوهش هایی می تواند برای بیماران مبتلا به اضطراب فراگیر دلالت های درمانی داشته و راه گشای متولیان در زمینه تشخیص و درمان این بیماران باشد، و با توجه به نتایج متفاوت تعدادی از پژوهش ها به نظر می رسد انجام پژوهش های بیشتر و دقیق تر در این زمینه کمک کننده باشد. و با توجه به تحقیقاتی که در زمینه اثر بخشی روش های درمان شناختی با تاکید بر نگرانی های بیماران مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر انجام شده اند، شاید بتوان نتایج این پژوهش ها را تاکیدی بر نتایج پژوهش هایی دانست که نگرانی های غیر قابل کنترل این بیماران را در زمینه رویارویی با تهدید و رویدادهای استرس آمیز مورد بررسی قرار داده اند.
از جمله آرنتز (2003) در پژوهشی با موضوع درمان شناختی در مقابل آرام سازی برای درمان اختلال اضطراب فراگیر، با بررسی یک نمونه 45 نفری از بیماران مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر به این نتایج دست یافت که هر دو روش آرام سازی و درمان شناختی-رفتاری ( CBT) در درمان اضطراب فراگیر موثرند اما در پیگیری 1و6 ماهه نتایج به دست آمده نشان داد که گرچه در پیگیری 1 ماهه هر دو روش اثرات پایداری نشان دادند اما در پیگیری 6 ماهه روش درمانی شناختی-رفتاری موثرتر از آرام سازی می باشد. در این پژوهش همچنین به سایر پژوهش ها در زمینه درمان اختلال اضطراب فراگیر اشاره شده است. از جمله باتلر و همکاران (1991)، دورهام و تروی (1987) و دورهام و همکاران (1994) در بررسی های خود دریافتند که درمان شناختی-رفتاری (CBT) به مراتب موثرتر از درمان رفتاری به تنهایی است. همچنین پاور و همکاران (1989) و پاور و همکاران (1990) دریافتند درمان شناختی-رفتاری دارای اثرات پایدارتری هم در کوتاه مدت و هم در بلند مدت در مقابل درمان دارویی با بنزودیازپین می باشد. همچنین لادوکر و همکاران (2000) یک بسته درمان شناختی-رفتاری را با تاکید بر نگرانی های بیماران مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر به کار برده و در مقایسه این گروه با گروهی که در لیست انتظار بوده اند به اثر بخشی (CBT) در درمان این بیماران دست یافته است.
البته در کنار پژوهش هایی که در زمینه تعامل فرد با محیط و نحوه پاسخدهی افراد به رویدادهای فشار زای محیطی صورت گرفته، پژوهش هایی نیز به جنبه های زیستی اختلال اضطراب فراگیر پرداخته اند که اشاره کوتاهی به آنها می شود. پژوهشی با عنوان واکنش های غیر طبیعی به فشارهای محیطی در بیماران مبتلا به اختلالات اضطرابی با تاکید بر تغییرات هورمون کورتیزول (چاودی و همکاران،2008) بر روی 201 آزمودنی مسن به منظور بررسی تغییرات سطح کورتیزول در مبتلایان به اختلالات اضطرابی و افراد سالم انجام شده است. آزمودنی ها در شرایط استرس زا مورد مطالعه قرار گرفتند.آزمودنی های مبتلا به اختلالات اضطرابی تحت این شرایط و چندین ساعت بعد افزایش زیادی در سطح کورتیزول خود نشان دادند در حالی که آزمودنی هایی که به هیچ اختلال روانپزشکی مبتلا نبودند میزان ثابتی از ترشح کورتیزول را نشان دادند. در این پژوهش همچنین اشاره شده است که زنان در مقایسه با مردان واکنش بیشتری به شرایط محیطی استرس زا از خود نشان می دهند. نتایج این پژوهش نشان دهنده یک بی نظمی در محور هیپوتالاموس-هیپوفیز-غدد فوق کلیه در افراد مبتلا به اختلالات اضطرابی، و یک الگوی بیش تنظیمی در ترشح کورتیزول در افراد مبتلا به اختلالات اضطرابی به ویژه در مبتلایان به اضطراب فراگیر و فوبی ها می باشد.
پژوهش های مشابهی نیز در مبتلایان جوان به اختلالات اضطرابی انجام گرفته است. از جمله آلپرز و همکاران (2003، به نقل ازچاودی و همکاران، 2008)،کاندرن و همکاران (2002، به نقل ازچاودی و همکاران، 2008) و فرلان و همکاران (2001، به نقل ازچاودی و همکاران، 2008)، در پژوهش های خود به این نتیجه دست یافته اند که نوعی تغییر در محور هیپوتالاموس-هیپوفیز-غدد فوق کلیه و نوعی پاسخ غیر طبیعی (افزایش کورتیزول) در مبتلایان جوان به اختلالات اضطرابی هنگام مواجهه با استرس های حاد ایجاد می شود. البته پژوهش های دیگر به این مساله اذعان داشته اندکه به دلیل فراوانی رویدادهای استرس زا در طول زندگی افراد مسن در مقایسه با افراد جوان، این تغییرات بیولوژیکی در