معنای زندگی

در تعریف معنای زندگی باید گفت زندگی برای مردم زمانی معنادار است که آنها بتوانند الگو یا هدفی را در رویدادهای زندگی برای خود در نظر بگیرند. در نقطه مقابل زندگی زمانی بی معنا است که به نظر برسد همه چیز فرو ریخته است و نمیتوان هیچ احساسی را در ماورای آنچه انجام میشود یا رویدادهای که در زندگی اتفاق میافتد، پیدا کرد . معنای زندگی به محتوایی اشاره میکند که مردم زندگی خود را از آن آکنده میکنند و به زندگی خود شکل و جهت میدهند و در ارتباط با هدفها و ارزشهای زندگی است (جیکابسون ، 2008).

معنای زندگی یکی از عوامل مؤثر بر کیفیت زندگی است . توجه به ادراکات افراد درباره عوامل شخصی زندگی آنها نقش مهمی را در کیفیت زندگی آنها ایفا میکند (لواسور تریبل، 2009). همچنین مطالعات نشان میدهد که افرادی با نمره هدف بالاتر در زندگی ( یعنی معنایی بالاتر )، همراه با خودپذیری بیشتر ( کرامبو و ماهولیک، 1969) ، رضایت بیشتر در زندگی (رکروکازین، 1979) مسئولیتپذیری و خودکنترلی بالاتر (سیمون، 1980) و خوببودن ( لازوراس و دیلونگیس، 1983) میباشد که همگی از مؤلفههای کیفیت زندگی میباشد.

بائسگی برای زن زمانی است که او توقف میکند و باورهای خود را نسبت به خود و دنیای اطرافش مرور میکند و ممکن است یک زن به سویی گام بردارد که تا کنون خواستار آن بوده ولی عملی نشده است (کینگ، هانتر، هریس، 2005). درنتیجه یکی از تغییراتی که همزمان با شروع یائسگی و ورود به میانسالی در زنان ایجاد میشود، ابهام و تغییر در معنای زندگی و گاه رسیدن به هدفهای خاص و گاهی نیز به پوچی و بیهدفی است که تاکید بر مفهوم معنا را برای این گروه از زنان مفید میسازد.

تصویر بدن که به معنای احساسات، نگرشها و ارزشهای یک فرد درباره بدن و کارکرد آن باشد (هابلب و کوئین لان، 2003) نیز ( که در این تحقیق شامل سه متغییر رضایت از نواحی بدن، ارزیابی ظاهری و ارزیابی سلامتی میباشد ) که یکی از عناصر اصلی کیفیت زندگی نگرش فرد است که شامل نگرش درباره خود از جمله تصویر ذهنی از تن و نگرش درباره درمان و علایم بیماری میباشد ( بلاندر، 1994). تصویر بدنی مهمترین بخش تصور فرد از خود است ؛ زیرا ظاهر فیزیکی فرد، اولین ویژگی است که در برخورد افراد با فرد دیگر، مورد قضاوت قرار میگیرد (دلامتر، 2003).

نگرانی درباره ی معنا و هدف زندگی یکی از ویژگی های بشر به عنوان یک موجود متفکر و کاوشگر است. دیگر موجودات عالم، مسیر طبیعی زندگی خود را از ابتدا تا انتها بدون پرسش و سوال و چون و چرا طی می کنند. این از شکوه یا شوربختی بشر است که در طول تاریخ، دم به دم این پرسش را برای خود و دیگران مطرح ساخته است و چرایی هستی را زیر سوال برده است. انسان همواره یک میل قوی برای درک خود و دنیای اطراف خود داشته و به منظور حمایت از این میل، فعالیتهای رفتاری وشناختی متعدد ومتنوعی انجام داده است (اپستین، 1985؛هین، پرولکس و ووهس، 1006؛ هگینس ، 2000؛ جانوف- بولمن ، 1992؛ ریف و ساینگر ، 1998). استیگر، کاشمن، سالیوان و لورنتز (2008)، بیان می کنند افراد زمانی که حضور معنا را در زندگی تجربه می کنند خود و جهان بیرونی را یگانه و منحصر به فرد یافته وهر آنچه را که سعی دارند در زندگی انجام دهند به خوبی میشناسند. به همین دلیل، انسانها در پی یافتن معنی زندگی خویش هستند ؛ اما این معنا را با درجات و میزان متفاوتی از فعالیت جست وجو میکنند. در واقع، تلاش برای یافتن معنایی در زندگی، نیرویی اولیه است نه نمودی ثانوی که از تحریک غرایز سرچشمه گرفته باشد . این معنا برای هر فرد ویژه و یکتا است و فقط اوست که باید و شاید آن را انجام می دهد؛ فقط در آن صورت است که این نیروی معناجویی یا معناخواهی وی را راضی خواهد کرد (فرانکل، 1386). بین سان، معناجویی را نه تنها میتوان تجلی واقعی انسان بودن بشر دانست، بلکه یک معیار برای بهداشت و سلامت روان نیز هست (فرانکل ،1375).

تحقیقات گونان نشان می دهد که هدف و جهت در زندگی به طور مثبت با کارکرد های روانشناختی و سلامت روان مرتبط است (فرانسیس و هیلز 2008).

دیدگاه های مختلف در زمینه ی چگونگی دستیابی به معنای زندگی ، تفاوتهای زیادی با هم دارند و به همین دلیل نمی توان یک معنای جامع و جهان شمول را یافت و زندگی اشخاص را با آن هماهنگ کرد. اما موضوع مسلم این است که همه ی دیدگاه ها علی رغم تفاوت ها ، بر ضرورت وجود معنا در زندگی تاکید می کنند (استیگر، فرایزر، ایشی و کالر،2006).

از این رو مسئله ی معنای زندگی به خودی خود قابل درک نیست ؛ این مسئله در دوران هایی طرح می شود که انسان دیگر به وضوح مضمون زندگی راکه محیط براو عرضه میدارد، تمیز نمی دهد و این عدم اطمینان و تزلزل خاطر، حکایت از آن دارد که مناسبات سنتی ، قدرت برابری با مقتضیات و نیازهایی را که حاصل ترقی زندگی است ، را ندارد (اوکن ،1353).

همان طور که می یالوم (1989) می گویند ، انسان ها به معنادار بودن زندگی نیاز دارند . معنادار بودن به اشخاص اجازه می دهد رویداد ها را تفسیر کنند و با توجه به نحوه زندگی و خواسته های انساندر زندگی ، برای خویشتن ارزش هایی تدارک ببینند. معناداری یعنی ارزش داری و ارزش گذاری و آنگاه که با زندگی همراه باشد، به ارزش داری و ارزش گذاری زندگی معنا میشود و اگرزندگی انسان برخوردار از ارزش واقعی مثبتی بود و یه خیر و صلاح او باشد ، معنادار است .

می توان گفت معناجویی در زندگی با سلامت روان رابطه مستقیم دارد و این دو در تعامل با هم میتواند از عواملی باشد که شخصیت فرد را شکل داده و راهبرد های زندگی بشر را تعیین میکنند. بنابراین دانستن و پی بردن به معنای زندگی و آماده نمودن افراد جهت دست یابی به معنا و مفهوم زندگی یکی از دغدغه های بشر امروزی می باشد که ریشه های آنرا می توان در نوع و سبک تربیت والدین دانست.

2-3-1.رابطه معنای زندگی و خوش بینی با بهزیستی ذهنی

یکی از سازههایی که در سالهای اخیر توسعه پیدا کرد و به عنوان شاخص بهزیستی مورد توجه قرار گرفت «معنای زندگی» است. تعریف معنای زندگی در حوزههای مختلف متفاوت است به دلیل این که تعریف جهانی از معنا که بتواند مناسب زندگی هر کس باشد وجود ندارد و هر کس باید خودش در زندگی معنایی داشته باشد. بامستیر (1991) بیان کرد احساس معنا از طریق برآوردهشدن نیازهای اولیه به هدفمندی کارآمدی و خودارزشمندی تحقق مییابد و دیگر پژوهشگران اشاره کردند که تحقق معنا بااهمیت عملی وتصمیمگیری روزانه ارتباط دارد. ویکتور فرانکل (1385) بر معناجویی افراد در زندگی باور داشت. او بیان کرد که رفتار انسانها نه بر پایه نظریه فروید و نه بر پایه نظریه قدرتطلبی آدلر است بلکه انسانها در زندگی به دنبال معنا و مفهومی برای زندگی خود میباشند. اگر فردی نتواند معنایی در زندگی خویش بیابد احساس پوچی به او دست میدهد و از زندگی نا امید میشود و ملامت و خستگی از زندگی تمام وجودش را فرا میگیرد. الزاماً این حس منجر به بیماری روانی نمیشود بلکه پیش آگهی بدی برای ابتلا به اختلافها است بنابراین فرانکل بهزیستی را در یافتن معنا و مفهوم زندگی میداند.

در دوره نوجوانی بیشتر از دوره کودکی کشمکش و تعارض وجود دارد. نوجوانان در تکاپو برای یافتن معنای خود هستند. بنابراین هدف داشتن یا معناداری زندگی میتواند بحران هویتی که یک شخص در این سن با آن روبرو می شود را حل کند. ونگ (1998) معنا را به عنوان شناختی تعریف میکند که دارای مبانی فرهنگی بوده و به صورت فردی تشکیل میشود. این نظام شناختی بر انتخاب فعالیتها و اهداف تأثیر میگذارد و به زندگی نوعی احساس هدفمندی ارزش شخصی و کمال اعطا میکند یک نوجوان ممکن است این معنا را از منابع متعددی کسب نماید. بر اساس نیم رخ معنای شخصی ونگ این منابع ممکن است شامل پیشرفت روابط دوستانه مذهب پذیرش خود صمیمیت و رفتار منصفانه باشد. بنابراین معناداری زندگی یک نوجوان میتواند نقطه عطفی برای انتقال موقعیتهای آن به دوره بزرگسالی باشد.

پژوهشگران متعددی نشان دادهاند معنای زندگی یا جست وجو برای معنای زندگی با سلامت روانی رضایت از زندگی بهزیستی ذهنی و امید در نمونههای مختلف اعم از جوان بزرگسال و سالمند رابطه معناداری دارد. یعنی با افزایش معناداری شاهد افزایش سلامت روانی و امید و کاهش نشانههای مرضی و اختلاف های روانی هستیم (ماسکار و روزن 2005). افرادی که اهداف معناداری در زندگی دارند و درگیر در فعالیتهای ایجاد معنا هستند خود هماهنگی بیشتری را تجربه میکنند (یعنی شناخت و با علاقه انجام دادن این فعالیتها). هر چه افراد بیشتر در این فعالیتها یا دستیابی به اهداف درگیر یاشند انتظارات وثبت بیشتری خواهند داشت (یعنی خوش بین تر هستند). در نهایت و شاید مهمتر از همه این که هر چه افراد انتظارات مثبت بیشتری داشته باشند از بهزیستی بیشتری برخوردار خواهند بود. به نظر میرسد که انتظارات مثبت (یعنی خوش بینی) نقش واسطهای میان اهداف معنیدار و پیامدهای مرتبط با آن را ایفا میکند (یهو، چونگ و چونگ 2010).

افرادی که معنای زندگی بیشتری را تجربه میکنند از لحاظ بهزیستی ذهنی در سطح بالاتری هستند و عواطف مثبت(شادی سرزندگی واراده) بیشتر وعواطف منفی (افسردگی و اضطراب) کمتری راتجربه میکنند. به عبارتی دیگر افرادی که زندگیشان از معناداری بیشتری برخوردار است توانایی بیشتری در تحمل شرایط ناگوار دارند که این باعث بهزیستی افراد میشود. در سالهای اخیر اسنایدر به عنوان یک عامل مهار خود مینگرد که به کمک آن انسان میتواند از حرمت خودش مراقبت نماید. اسنایدر تعریف ویژهای از مهار دارد و آن را سازهای روانشناختی میداند که افراد برای درک و فهم بهتر نتایج اعمال خود ورسیدن به پیامدهای مطلوب و پرهیز از پیامدهای نامطلوب از آن بهره میبرند. به این ترتیب زندگی هنگامی معنادار است که فرد امکان مهار زندگیش را داشته باشد و برای رسیدن به اهدافش تلاش نماید. به اعتقاد اسنایدر برگزیدن هدفهای مناسب و تلاش برای رسیدن به آنها همان چیزی است که میتوان به آن تفکر هدفمدار یا امید گفت (فلدمن و اسنایدر). بر اساس نظریه امید اسنایدر این یافتهها را میتوان اینگونه تبیین کرد که برخورداربودن از یک تفکر امیدوارانه و داشتن منابع کافی برای تفکر مدار و آشنایی با مسیرهای لازم برای رسیدن به اهداف سبب معناداری زندگی میشود.

به عبارت دیگر یعنی افزایش امید منجر به افزایش معنا میگردد و افزایش معنا هم سبب افزایش امید یا تفکر هدفمدار میگردد که بر اساس یافتههای این پژوهش و پژوهشهای اسنایدر و فلدمن (2005) و باور و همکاران (1998) افزایش معناداری منجر به افزایش شادی و عواطف مثبت (گینگ و همکاران2006) و رضایت از زندگی و کاهش هر دو یا یکی از این دو منجر به افزایش میزان اضطراب و افسردگی میگردند.

هنگامیکه افراد قادربه یافتن معنایی درزندگی خود نیستند در بحران وجودی خویش غوطه ور میشوند. زندگی آنها در واقع بهای تنش میان وجود و نیاز است برای همین در موقعیتهای نامناسب قربانی بی معنایی میشوند. آنها از ملال و غمزدگی مزمن و فقدان جهت گزینی هدفمند رنج میبرند. زندگی آنها بیهدف است و دائم خطر میکنند و آسیب میبینند. دستاوردهای مادی خلأ درونی آنها را پر نمیکند. در نتیجه در جستوجوی هیجان و ماجرا در زندگی هستند تا شاید از یکنواختی خارج شوند. آنها بیشتر با چیزی زندگی میکنند تا برای چیزی حال آنکه زندگی برای چیزی پر ارزش است. برخی از آنها در یک ساز و کار خود درمانگرانه به مواد یا الکل روی میآورند و یک هیجان زندگی روان آزرده تازه را تجربه میکنند. برخی دیگر هم ممکن است افسرده شده و پوچگرایی بیتفاوتی و یا بدگمانی را از خود نشان دهند.

روی بامستر(1991) معتقد است معناداری زندگی باعث میشود فرد احساس کار آمدی و مهار خودارزشمندی و هدفمندی در زندگی کند و وقتی افراد در زندگی هدفمند باشند و دارای احساس کارآمدی و مهار باشند دراین در این صورت قادرند دررویارویی باناکامیها، مصیبتها و تعارضهای زندگی و حتی رویدادهای مثبت پیشرفتها و مسئولیت بیشتر به تلاش ادامه دهند و برای دستیابی به موفقیت تلاش کنند. هر چه فرد معنای زندگی بیشتری را تجربه کند در زندگی هدفمندتر عمل میکند. هدفمندی و احساس جهت داشتن و رفتارهای هدفمند از طریق ثبات در رفتار و اصرار بر هدف تقویت میشوند. این عوامل باعث ایجاد شادکامی و همچنین عواطف مثبت شده و بهزیستی فرد را به دنبال دارد. افرادی که از احساس مهار فردی قوی برخوردارند از تنیدگیزای فشار آور زندگی کمترفرسوده میشوند. از سوی دیگر قرارگرفتن در موقعیتهایی که به شکست مکرر میانجامد و افراد مهاری در موقعیت ندارند موجب میشود آنها احساس درماندگی را بیاموزند. در نتیجه زمانیکه مردم مهار فردی ندارند احتمالاً ابتلا به افسردگی در آنها بیشتر است.

فرانکل بر معناجویی افراد در زندگی تاکید دارد. او معتقد است که رفتار انسانها نه بر پایه لذتگرایی نظریه روان تحلیلی و نه بر پایه قدرت طلبی آدلر است بلکه انسانها در زندگی به دنبال معنا و مفهومی برای زندگی خود میباشند. فرانکل (1995) اگ فردی نتواند مبنایی در زندگی خود بیابد احساس پوچی به او دست میدهد و راز زندگی ناامید میشود و ملالت و خستگی از زندگی تمام وجودش را فرا میگیرد. الزاماً این حس منجر به بیماری روانی نمیشود بلکه پیش آگهی بدی برای ابتلا به اختلافها است بنابراین فرانکل بهزیستی را در یافتن معنا و مفهوم زندگی میداند. معناداری زندگی و جایگاه اهمیت آن برای برخورداربودن از یک زندگی خوب و شاد امری انکار ناپذیر وغیرقابل کتمان است(ریف وسینگر 1998 به نقل از کینگ و همکاران 2006). برخی از مؤلفان با توجه به یافتههای موجود ادعا نمودهاند که وجود معنا در زندگی مانند کلیدی است که میتواند قفل و گره مشکلات زندگی را باز نماید و باعث شود تا افراد کنشهای مثبتی انجام دهند (فرانکل، 1984).

یافتههای پژوهشی نشان داده افرادی که سطوح بالای خوش بینی و معنای زندگی را دارا میباشند به صورت معنادار از بهزیستی بالاتری برخوردار بودند. نکته قابل توجهی که می توان از نتایج فهمید آن است که افراد خوشبین در واقع فعال، طراح و پر تلاش هستند. آنها دست به برنامهریزی میزنند فعالانه عمل میکنند و تلاش میکنند به بهترین شکل ممکن موقعیت تنیدگی زا را تغییر دهند و این امر موجب میشود که افراد خوشبین کمتر در معرض خطرهای بعدی قرار گیرند و فشار ناشی از حوادث تنیدگیزا نیز برای آنها کمتر باشد.

«معناداری زندگی»  افراد ممکن است ناشی از ارزشهای فرهنگی هنجاری و مذهبی آنان باشد که این افراد را به سمت خوشبینبودن میکشاند. در جامعه ما که یک جامعه مذهبی است مذهب و ایمان به احتمال قوی از عناصر اصلی معناداری و خوشبینی به حساب میآیند. اینگونه افراد ایمان دارند که زندگی پر معناست. این باور معمولاً به وسیله ارزشهای آنها حمایت میشود که این معناداری زندگی و خوشبین بودن با افزایش حالات عاطفی مثبت و کاهش عواطف منفی موجب ارتقا بهزیستی میشود. در ارتباط با نقش تفاوتهای جنس در معنای زندگی خوش بینی و بهزیستی ذهنی افراد مورد مطالعه نتایج بدین صورت بود که پسران و دختران در معنای زندگی و خوشبینی تفاوتی وجود نداشت که این نتایج با نتایج یهو چونگ و چانگ (2010) همخوانی داشت.