دیدگاه های مرتبط با خوش بینی

  • دیدگاه لازاروس

در سال 1983 ریچارد لازاروس پدیده ی «انکار مثبت» را توصیف کرد و نشان داد افرادی که به هنگام مواجه با حوادث غیر متقربه و نامطلوب از این راهبرد استفاده می کنند (کارور، 2005). انکار روشی است برای تحریف کردن چیزی است که فرد فکر می کند، احساس می کند یا تصور می کند موقعیت آسیب زایی است (کری، 2005، به نقل از سید محمدی، 1385).

 

  • دیدگاه آنتونی گرین والد

آنتونی گرین والد (1980، به نقل از پترسون، 2000) ماهیت انسان را به یک حکومت دیکتاتوری تشبیه کرد. او در این نظریه «خود» را به عنوان سازمانی که حاوی اطلاعاتی درمورد گذشته و هویت فرد است مطرح می کند. اطلاعات این سازمان به وسیله ی راهبردهای کنترل اطلاعاتی، که مشابه راهبردهای کنترل اطلاعات نظام های سیاسی و دیکتاتوری است، دستکاری و تحریف می شود. بر اساس این نظریه افراد پیوسته و به طور ناخودآگاه در حال تحریف و بازسازی خاطرات گذشته ی خود هستند. همه ی ما خود را برای چیزهای خوب مسئول می دانیم. اما مسئولیت چیزهای بد را نمی پذیریم. به طور کلی «من» در همه حال اطلاعات موجود را به نفع خود تفسیر کرده و برای انجام این کار از راهبردهای گوناگون استفاده می کند.

  • دیدگاه خود فریبی

ما برای اداره ی اطلاعات منفی و به دست آوردن دیدی مثبت از خود و جهان از انواع دفاع ها و راهبردهای خود فریبی استفاده می کنیم (تیلر، 1989، سیر و براون، 1988و 1994). راهبردهای خود فریبی که برای مقابله با اطلاعات وحشتناک و مغایر با دید خوش بینانه ما از جهان به کار می بریم شامل: الف) سازو کارهای دفاعی (انکار و واپس رانی) ب)خطاهای ادراکی مثبت است.

  • انکار و واپس رانی (سرکوبی)

انکار و واپس رانی دو ساز و کار دفاعی هستند که برای کمک به ما در جهت حفظ یک دید خوش بینانه از جهان، زیاد به کار می روند. انکار، عدم قبول وجود یا معنای رویدادهای تهدید کننده و فشار انگیز در دنیای بیرون را شامل می شود (کار، 2004، ترجمه ی پاشا شریفی و نجفی زند، 1385). خارج کردن مطالب ناخوشایند از حیطه ی هشیار ذهن و وارد نمودن آن ها به حیطه ی ناهشیار ذهن واپس رانی (سرکوبی) نامیده می شود. در واقع سرکوبی نوعی فراموشی ناهشیار وجود چیزی است که موجب رنج یا ناراحتی می شود (شولتز، شولتز، 2005، ترجمه ی سید محمدی، 1387) . تیلر(1989) استدلال می کند که دفاع هایی مثل انکار و واپس رانی ناسازگارانه اند، زیرا واقعیت را تحریف می کنند. بخشی از مغز از بخش دیگر که واقعیت های انکار شده یا تحریف شده را می داند منفک می شود.

  • خطاهای ادراکی مثبت

شلی تیلر(1989، به نقل از کار، ترجمه ی پاشا شریفی و نجفی زند، 1385) پژوهش هایی را خلاصه کرده است که نشان می دهند مردم، به ویژه افراد سالم به گونه ای سوگیرانه خود را خوش بینانه می بینند. تفکر بشری با سوگیری مثبت جدی مشخص می شود. یعنی این که مغز ما طوری طراحی شده است که به جای اندیشیدن به طریق واقع بینانه و منفی، به شیوه ی مثبت  می اندیشیم. افراد به سه طریق عمده خود را برخلاف حقایق موجود با آن چه که دیدگاه سایرین از موقعیت نشان می دهد مثبت تر می بینند. نخست این که، آنان رفتار گذشته، صفات شخصی و خودشان را به عنوان شخصی در روشنایی افزایش یافته می بینند. به عبارت دیگر خطای ادراکی خود افزایی را تجربه می کنند. دوم این که آنان از یک حس غیر واقع بینانه در مورد کنترل شخصی نسبت به امور و از یک باور بزرگ نمایی شده و بی پایه برخوردارند که فکر می کنند می توانند از بدتر شدن کارها جلوگیری کنند و آن ها را بهبود بخشند. اما در مورد چیزهای بد که برایشان رخ می دهد مسئولیتی ندارند. سوم این که، یک حس بی اساس خوش بینانه دارند که آینده امید بخش تر از ان چیزی خواهد بود که واقعیت می گوید. به عبارت دیگر بر این باورند که آینده به جای بد بیاری، فشار روانی و آشفتگی، فرصت های بیش تری را برای وقوع چیزهای خوب برایشان فراهم خواهد ساخت. خطای ادراکی مثبت فرایندهای توجه انتخابی و فراموشی مطالب، نادیده گرفتن ناتوانی و خود انگاره ی منفی را شامل می شود (کار، 2004، ترجمه ی پاشا شریفی و نجفی زند، 1385).

توجه انتخابی و فراموشی مطلوب

توجه انتخابی، دیدن چیزهای مثبت و چشم پوشی از چیزهای منفی در مورد خودمان، یعنی از صافی گذراندن اطلاعات از طریق سوگیری را شامل می شود، به گونه ای که فقط اخبار مثبت ثبت و رمز گردانی می شود. فراموشی مطلوب، فرایندی است که در آن اطلاعات منفی درباره ی خود به آسانی یادآوری نمی شود و در مقابل اطلاعات مثبت که دید مثبت از خود حمایت می کند با جزییات قابل ملاحظه بازسازی می شود.

نادیده گرفتن ناتوانی

اطلاعات منفی درباره خود را می توان با نادیده گرفتن ناتوانی آشکار خود و پذیرش این که در این زمینه ها از مهارت اندکی برخورداریم اداره کرد.

 

خود انگاره ی منفی

خود انگاره ی منفی، مجموعه باورهای سازمان یافته ای است که به ما امکان می دهد موقعیت هایی را که ممکن است در آن ها اطلاعات منفی درباره ی خود دریافت کنیم پیش بینی نماییم و سپس راهبردهایی را برای برخورد با آن ها تدارک ببینیم. برای مثال بگوییم چون        کم رو هستیم زیاد حرف نمی زنیم. خود اتگاره ی منفی به شخص امکان می دهد حد و مرزی دور صفت شخصی منفی خود ایجاد کند، موقعیت هایی را که ممکن است به آن ها مربوط باشد یا نباشد پیش بینی کند و برای آن ها نقشه بکشد. خود انگاره ی منفی هم چنین ممکن است به شخص امکان دهد که با نسبت دادن هرگونه ارزشیابی منفی از خود یک ویژگی منفی در هسته ی خود انگاره ی منفی از عزت نفس خود محافظت کند. برای مثال بگوید: «من در امتحان به این خاطر نتوانستم خوب عمل کنم که کمرویی ام مرا از سوال کردن در کلاس باز می داشت، و فقط کسانی که سوال می کنند در امتحانات نتایج خوب به دست می آورند.» (کار، 2004، ترجمه ی پاشا شریفی و نجفی زند، 1385).

خود انگاره ی مثبت

اطلاعاتی که به روش انتخابی مورد توجه قرار می گیرد و ما آن ها را به یاد می آوریم به وسیله ی خود انگاره هایمان یعنی باورهایمان در مورد نوع خود و صفات یکسانی که داریم تعیین می شوند. خود انگاره ها مشخص می سازند که به کدام جنبه از موقعیت ها توجه می کنیم و سپس برداشت هایمان با همان اطلاعات تقویت می شود (مراک، 1999).

بخشی از خود انگاره ی ما مربوط به باور کنترل شخصی و ادراک خود به عنوان فردی که نسبت به کنترل محیط خود تواناست می باشد. بیشتر بزرگسالان بر این باورند که جهان قابل کنترل است. ارنست بکر (1973)، استدلال می کند که باورمان بر کنترل پذیری و با نظم بودن جهان، ما را از رویایی مداوم با واقعیت میرایمان و این که همه ی ما یک قدم با مرگ فاصله نداریم محافظت می کند.ما باور به کنترل شخصی را به دلایل گوناگون حفظ می کنیم. ما به اشتباه، بسیاری از رویدادهایی را که بازده مطلوب دارند نتیجه ی اعمال خود قلمداد می کنیم. برای مثال «من  گل ها را آب دادم و آن ها رشد کردند.» (کار، 2004، ترجمه ی پاشا شریفی و نجفی زند، 1385).

 

  • نظریه تکاملی تایگر

نیرومندترین نظریه ای که در آن خوش بینی به عنوان یک جنبه ی ذاتی از ماهیت انسان در نظر گرفته شده توسط تایگر مطرح شده است. تایگر (1979، به نقل از کارور، 2005) استدلال می کند که توان اندیشیدن به شیوه ی خوش بینانه، یکی از ویژگی های نوع است که به طور طبیعی انتخاب شده و طی مسیر طبیعی تحول بشر تکامل یافته است. تایگر عقیده دارد که خوش بینی، بقای انسان را میسر ساخته است. آن دسته از افراد گونه ی انسان که به آینده خود واقع بین یا بد بین بودند، خطر، بیماری و مرگ را گریز ناپذیر می دیدند و برای اقدامات لازم جهت ادامه ی حیات برانگیخته می شدند. زیرا فکر می کردند که کارها به نفع آن ها ادامه خواهند یافت و از آن جا که اغلب همین اتفاق رخ می داد، افراد خوش بین زنده ماندند و نسلشان افزایش می یافت.

 

 

 

  • نظریه درماندگی آموخته شده و سبک تبیین مارتین سلیگمن

درماندگی آموخته شده حالتی است که احساس می کنیم، بر محیط کنترل نداریم و کاری برای تغییر دادن موقعیت نمی توانیم انجام دهیم . انتظارات پیامد، زیر بنای درماندگی آموخته شده است. وقتی افراد به کار می پردازند، معمولا پیامدهایی در گروهستند. افراد هنگام انجام دادن این گونه کارها، درباره این که پیامد در گرو، چقدر قابل کنترل یا غیر قابل کنترل است، پیش بینی ذهنی می کنند. در مورد پیامدهای قابل کنترل، بین رفتار (کاری که فرد انجام می دهد) و پیامدها (اتفاقی که برای آن فرد پیش می آید) رابطه ی یک به یک وجود دارد. در مورد پیامدهای غیر قابل کنترل، بین رفتار و پیامدها، رابطه ی تصادفی وجود دارد (مثل، « من نمی دانم رفتارم بر آن چه برایم اتفاق می افتد، چه تاثیری دارد.»). وقتی افراد انتظار دارند که پیامدهای خوشایند (مثل دوست شدن، گرفتن کار) یا پیامدهای ناخوشایند (مثل پیشگیری از بیماری، اخراج شدن از کار) از رفتار     آن ها مستقل باشند، در مورد دست یافتن به این پیامدها یا جلوگیری کردن از آن ها، دچار «درماندگی آموخته شده» می شوند (ریو، 2005، ترجمه ی سید محمدی، 1391). درماندگی آموخته شده فقط در مواقعی پیش نمی آیند که رویدادهای ناگوار و بد خارج از کنترل و اراده ی فرد روی می دهند بلکه در مواردی نیز پیش می آیند که رویدادهای مثبت و خوب، خارج از کنترل فرد روی می دهند (سلیگمن، 1996، ترجمه ی داور پناه، 1391). بنابراین درماندگی آموخته شده نوعی حالت روان شناختی است که وقتی فردی انتظار دارد پیامدهای زندگی غیر قابل کنترل باشند، ایجاد می شود (میکولینسر، 1994؛ سلیگمن، 1975 ؛ به نقل از ریو، 2005، ترجمه ی سید محمدی، 1391).

توضیح سلیگمن از پدیده ی «درماندگی آموخته شده» این است که حیوان یا انسان           می آموزد که رویدادها از کنترل وی خارج است. سپس این باور که رویدادها از واکنش ارگانیسم مستقل است، پیامدهای عاطفی- شناختی و هیجانی بدین شرح را به همراه خواهد داشت: 1- رویدادهای غیر قابل کنترل، انگیزه، ارگانیسم را برای بروز پاسخ هایی که ممکن است موقعیت را تحت کنترل در آورد، تضعیف می کند. 2- موجود زنده، به دلیل غیر قابل کنترل بودن رویدادهای قبلی به سختی یاد می گیرد که واکنش او می تواند بر رویدادهای دیگر تاثیر داشته باشد. 3- تکرار تجاربی از نوع رویدادهای غیر قابل کنترل، سرانجام به حالتی عاطفی منجر می شود که شبیه افسردگی در انسان است (پروین و جان، 2001، ترجمه ی جوادی و کدیور، 1392).

تدوین اولیه «درماندگی آموخته شده»، نمی توانست نتایج مختلف عدم قابلیت کنترل را در مورد انسان توجیه کند.این موضوع به تدوین مجدد الگوی درماندگی آموخته شده انجامید. به استناد الگوی جدید، وقتی انسان ها خود را درمانده ببینند، خواهند پرسید که چرا درمانده شده اند و این چراها را در قالب اسنادهای علَی (سبک تبیینی) توضیح می دهند (پروین و جان، 2001، ترجمه ی جوادی و کدیور، 1392).

هر یک از ما، در نسبت داده به امور به علل مختلف دارای عادت های خاصی هستیم. مجموع این خصلت ها «سبک تبیین» ما را به وجود می آورد. افراد در تبیین این که چرا هر رویداد خوب یا بد، برای او اتفاق می افتد، از سه بعد استفاده می کند: تداوم، فراگیر بودن و شخصی سازی.

تداوم: «گاهی» در برابر «همیشه»: افرادی که به آسانی مایوس می شوند معتقدند علل رویدادهای ناگوار پایدار است و همیشه حضور دارد. کسانی که در برابر درماندگی مقاومت می کنند، معتقدند که علل رویدادهای ناگوار، حضوری گذرا دارند.

فراگیری «خاص» در برابر «عام»: تداوم به بعد زمان و فراگیری به بعد مکان مربوط است. کسانی که برا ی شکست های خود تبیینی عام دارند، با ناکامی در یک زمینه، از همه چیز دست می کشند. کسانی که تبیینی خاص برای آن دارند، شاید در بخشی از زندگی خود درمانده شوند، ولی در بخش های دیگر آن مصممانه پیش می روند.

شخصی سازی: « درونی» در برابر « بیرونی»: وقتی حوادث ناگوار رخ می دهند، ما                 می توانیم خود را ملاقات کنیم (درونی سازی) یا آن که دیگران یا شرایط را مقصر بدانیم (بیرونی سازی). کسانی که به هنگام شکست، خود را سرزنش می کنند، عزت نفس پایینی پیدا می کنند. (سلیگمن، 2006، ترجمه ی داور پناه و محمدی، 1391).

 

– positive denial

– Taylor

– Brown

-self enhancement

– negative self image

-Positive Self Image

– Merack

– Becker

– learned helplessness

– Reeve

– permanence

– pervasiveness

– personalization

– internal

– external