اتکاء به چه اصولی امکان پذیر گردید؟ رهبری نظام چگونه توانست در یک نظام جدید التاسیس که ظاهراً هیچ یک از بنیادها و ظرفیت های مقابله و مواجهه با بحران را دارا نیست، نه تنها نظام را به سلامت از ضربه بحران ها برهاند بلکه از ابعاد فرصت ساز آنها نیز در جهت اهداف نظام بهره گیرد. در بخش بعدی به بررسی بنیادهای نظری و تجربی که به یاری رهبری انقلاب در رویارویی با بحران ها شتافت پرداخته می شود.
۲-۶-مبانی نظری مدیریت بحران در دهه نخست انقلاب اسلامی
۲-۶-۱-انقلاب اسلامی پس از پیروزی:
همه حوادث از پس هم می گذشت و رهبری انقلاب سرسخت بر موضع خود باقی مانده بود:« شاه باید برود» سیاست به خصوص در وضعیتی که مشروعیت کل یک نظام به زیر سوال می رود.«اساساً یک هنر غیرقابل پیش بینی شده» و جای خود را به خشونت می سپارد. هر حرکت خشن شاه جهت منکوب کردن بحران انقلاب به جای این که از گسترش آن جلوگیری نماید آن را محدود کند برشدت وحدت آن می افزود.
شاه در آخرین سال های سلطنتش در مورد خواست خود مبنی بر جای دادن ایران در میان قدرت های بزرگ جهان گفته بود:« این اولین بار نخواهد بود که در این مملکت کارهای غیرممکن، ممکن خواهد شد. …» (فوکو،۱۳۷۷ : ۳۵ )گر چه چند سال بعد از آن، پیش بینی شاه به وقوع پیوست ، ولی این کار نه به دست شاه و برای تعبیر رویاهای او، بلکه به دست امام خمینی و با کوشش انقلابیون بدون سلاح در مقابل ارتش مجهز انجام گرفت. به نحوی که شرایطی را مهیا ساخت که در آن مبنای لرزان سیاسی سلطنت پهلویسم که ترک برداشته بود، یک باره فرو ریخت.
به هر تقدیر، تاریخ هر جایی و مکانی برای شاه ایران اختصاص بدهد مسلماً بایستی شرح و توصیف سقوط حیرت انگیز او را در زیر ضربات پیرمردی از پیشوایان و روحانیون شیعه، به رشته تحریر در آورد. شرحی که در آن وضع سیاسی ایران،«ظاهراً در گرو یک نبرد تن به تن و عظیم میان دو هماورد با همه نشانه های معهود و دیرینه است.شاه و قدیس، حاکم مسلح و تبعیدی بی سلاح، سلطانی مستبد و روبروی او مردی که دست خالی به پشتیبانی یک ملت به پا خاسته است» ( دویچر ،۱۳۵۸ : ۲۴ ) آیا این تصویر به خودی خود نیرویی بر انگیزاننده ندارد؟
رهبری انقلاب اسلامی، دقیقاً مطابق شرایط و مقتضیات زمان عمل نموده و همان گونه که قبل از پیروزی انقلاب، از کوچکترین اشتباهات رژیم، بیشترین بهره را می برد، در شرایط انقلابی بعد از پیروزی نیز به همان سبک و سیاق، حضور و تأثیر خود را در بالاترین وجه آن به نمایش گذاشتند. از آن جا که «انقلاب در تار و پود اجتماعی همان جامعه ای که از آن برخاسته است، آغاز به کار می نماید»( بیل، ۱۳۷ :۴۳۵ )، بهره گیری از تجربیات و اندوخته های انقلابیون در بحران سیاسی رژیم پیشین، در دستورکار رهبران نظام انقلابی در رفتار با بحران های پیش رو قرار می گیرد.
نظام سیاسی جدیدی که پس از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ ،مستقر شد و «جمهوری اسلامی» نام گرفت، محصول پیوند «توده های انقلابی» با «ایدئولوژی انقلابی» بود که با دست توانگر و قدرت سحرآمیز «رهبری کاریزما-الهی» انقلاب استحکام و ثبات افزون تری یافت.
با به ثمر نشستن انقلاب اسلامی و فتح آخرین سنگرهای رژیم فرسوده سلطنتی، چشم اندازی مبهم رویاروی همگان قرار گرفت؛ از لحاظ سیاسی، ایران در وضعیت بی ثباتی قرار داشت. انقلاب اسلامی به پیروزی رسیده بود اما درگیری ها و بحران های داخلی، هم چنان جریان داشت. جمهوری اسلامی شاهد پس لرزه های انقلاب و چالش های درونی بود. صف بندی ها نامشخص و بسیار لغزنده بود. افزایش شمار بازیگران سیاسی که ناشی از سیلان ناگهانی بازیگران جدید در صحنه بازی سیاسی بود، ناگزیر یک سلسله تنش ها را به دنبال آورد که نشان از جا نیافتادگی نهادی موجود داشت. ترجمان این وضعیت، افزایش سریع گروه ها و احزاب سیاسی و وجوب صور جدیدی از روابط سیاسی بود. به علاوه چنین وضعیتی با افراط گرایی توده ها و ارتقاء سطح تقاضا ها نیز همراه بود. صدها جناح و گروه با اهداف مختلف برای نیل به قدرت تلاش می کردند. تحلیل ناظران سیاسی جهان در تفسیر این اوضاع و احوال این بود که چون در این شرایط حزب نیرومندی نیست و انقلابیون تازه به قدرت رسیده ، امکانات دفاعی – امنیتی نیرومندی ندارند، نظام نوپای انقلابی بزودی با خطر هرج و مرج مواجه شده و منجر به جنگ داخلی خواهد شد.( همان : ۴۲۲ ) اما آیا ناظران سیاسی می دانستند که بزودی کیفیت پیچیده تری از مبارزه و مدیریت، رویاروی همگان قرار خواهد گرفت؟
به لحاظ ساختاری، وقوع یک انقلاب، حاکی از نابودی یک نظام سیاسی و تولد نظامی نوین است. هر انقلابی باعث تخریب و تغییر نهادها و ساختارهای نظام قبلی شده و باعث شکل گیری ساختارها و نهادهای نوینی بر پایه دیدگاه های انقلابیون می گردد. این روند در انقلاب اسلامی ایران به دلیل گستردگی وسیع انقلابیون در اقشار و طبقات مختلف با افکار و گرایش های گوناگون باعث شکل گیری ودرگیری های وسیعی بین نخبگان انقلابی شد.
گروه هایی چون لیبرال ها ،نیروهای چپ و روحانیون انقلابی، هر کدام می خواستند، سیستم سیاسی جدید را برحسب علایق، منافع و تفکرات خود پایه گذاری کنند. این امر باعث درگیری های وسیعی بین این گروه ها و آشفتگی شدیدتر وضعیت سیاسی کشور شد.«عمدتاً این تحولات ناشی از فرایند انتقال از رژیم گذشته به نظام جدید باعث تحلیل قوای کشوری می شود که انقلاب در آن رخ می دهد. فروپاشی نظم کهن و تلاش در جهت ایجاد نظم و ساختار جدید ، توانایی ها و قدرت بسیاری را می طلبد. بنابراین هر انقلابی، هر چند که نوعی انرژی انقلابی را دارا است ولی به دلیل فروپاشی ساختار قبلی ، در سال های آغازین با نوعی تضعیف و پراکندگی قوا روبرو است.»( دویچر، ۱۳۵۸ :۱۰ ) انقلاب اسلامی و تحولات ناشی از آن ، باعث پراکندگی قدرت ایران در ابعاد مختلف شد. اکنون به عواملی نیاز بود که قوای پراکنده را در خدمت انرژی انقلابی مجتمع سازد. آیا بحران های این دوره قادر به ایفای چنین نقشی نبودند؟
در روند انقلاب، سیاست هر چه بیشتر با سرنوشت توده ها پیوند بخورد، ضرورتاً توجه بیمار گونه آنها را به سیاست افزایش می دهد. « به نحوی که زندگی سیاسی، جای تمام زندگی اجتماعی را می گیرد. لذا با افزایش شمار بازیگران جدید عرصه سیاست، در سال های نخستین پس از پیروزی، وحدت سیاسی بین نیروهای سیاسی همراه انقلاب به مساله ای مشکل زا تبدیل می شود که به تبع آن همبستگی اجتماعی نیز شکننده می گردد. از این جهت ، انقلاب با تحول و تبادل و درگیری های دایمی، تداوم می یابد و شور و شعور انقلابی توده ها در پی هدایت خشم انقلابی علیه «اهداف جدید» است. آیا بحران های پیش روی نظام انقلابی و نیروها و توده های حامی آن، نمی تواند در جایگاه این« اهداف جدید» قرار گیرد؟
در نخستین سال های رهایی از نظم پیشین،« این انقلاب هنوز جریان خود را طی می کند هنوز ممکن است پیش آمدهای آنی و غیر منتظره رخ دهد که برای مشاهده کننده تعجب آور و پیش بینی نشده باشد و دورنمای تازه ای را نشان دهد.» ( بازرگان ،۱۳۶۳ : ۷۹ ) «ائتلاف مصلحتی» وپیمان اتحادی که به منظور سرنگونی دشمن مشترک پذیرفته شده بود، با سقوط و خروج او از صحنه خود به خود منتفی یا سست می شود. مگر آن که هدف مشترک مهم تری عرضه شده یا بشود. به طوری که بتواند وحدت محکم تر و حرکت قوی تر را ایجاد نماید. والا چنان چه جامعه خالی از درد و هدف بماند یا اهداف گوناگون عرضه گردند، پیروزی حاصله ابتر در می آید و یا مبدل به انشقاق و ارتجاع و موجب انقراض می گردد.»( کلر و پیر ۱۳۶۲: ۲۶۰ )« آیا تداوم انقلاب» در قالب رویارویی با بحران های حادث شده نمی تواند به عنوان تز جایگزین آن « هدف مشترک»، قرار گیرد؟
در شرایط پس از انقلاب اسلامی ، ائتلافی که میان گروه های گوناگون در دوران انقلاب صورت گرفته بود ، رو به اضمحلال و نابودی می گذارد. چرا که ، انقلابات جمعیت را سخت چند پاره می کند. از این رو ایجاد قطب واحد از گروه های حامی نظام سیاسی جدید دشوار است. پیش از پیروزی انقلاب که«مواضع هویتی گوناگون در پرتو شرایط انقلابی به مسأله ای بغرنج تبدیل می شود.
با بررسی نحوه پیروزی یک انقلاب و پیامدها و باز خوردهای آن ، این گونه استنباط می شود که هر حرکتی که بخواهد رژیمی را ساقط نماید، سلاح همان رژیم را به کار می برد و به کمک ابزار و روش هایی که آن انقلاب به پیروزی رسیده است، به رویارویی با انقلاب می پردازد. انقلاب اسلامی نیز به عنوان یک «انقلاب پست مدرنیستی» ، بدون اسلحه و با همبستگی و اتحاد توده ها و با توسل به روش های غیر خشونت آمیز به پیروزی دست یافت. از این رو، حرکات براندازانه نیز قادر است که با تضعیف یکی از عناصر مؤثر در پیروزی انقلاب، به موفقیت چشم گیری نایل آید. انشقاق در وحدت سیاسی گروه های مختلف همراه انقلاب ، می توانست به عنوان برنده ترین سلاح علیه جمهوری اسلامی در آید آیا بحران های مختلف از جمله:«گروهک های داخلی، ترورها ، محاصره اقتصادی ، شیطان بزرگ، جنگ و … که انقلابیون را کماکان از خود غافل و به اندیشه در دیگران وامی داشت»، فرصت مناسبی جهت حفظ انسجام و یکپارچگی سیاسی نبود؟ رهبر انقلابی که اکنون به عنوان یک زمامدار و تدبیرگر سیاسی، فصل الخطاب توده های انقلابی به شمار می رفت، آیا تدبیری جهت حفظ هم بستگی موجود که لازمه تثبیت و تحکیم نظام سیاسی جدید بود، اندیشیده بود؟
سیمای جامعه پس از پیروزی انقلاب از زوایای دیگر نیز،قابل رویت است.«نیروهای آزاده شده در نتیجه انقلاب می کوشند از نظر ایدئولوژیک انقلاب را هر چه جلوتر ببرند. اما از آنچه که تأمین توقعات، خواسته ها و فشارهای اجتماعی که در اثر توسعه آگاهی و تحرک سیاسی توده های وسیع و آزاد شده جامعه انقلابی، افزایش یافته است، کار بسیار دشواری است» و اهداف انقلاب به نحو فزاینده ای تشدید شده اند،امواج خیزان انقلاب در برخورد با ساحل واقعیت بر می گردند و در نتیجه انرژی های جمع شده و نیروهای بسیج شده ، به تدریج پراکنده می شوند. آیا ضرورت بهره گیری از قدرت و نیروی انقلابی در مهار و تدبیر بحران های انقلاب ، نیروهای پراکنده انقلاب را دوباره مجتمع نمی سازد؟
از آن جا که همواره در شرایط انقلابی عادت اطاعت در نزد مردم ضعیف می شود و حکومت برای آن که دوباره مردم را به اطاعت وا دارد باید دست به اعمال زور بزند»، ( محمدی ، ۱۳۷۸ : ۵۸ ) نمود حرکت انقلابی و تجلی جذبه نیروی انقلاب، جزیی از استراتژی حکومت انقلابی برای تحکیم مبانی قدرت در زمانی است که قدرت دولت چندان استوار نیست و حفظ و بقای انقلاب از ضروریات نظام جدید به شمار می رود. به علاوه این که حکومت جدید نمی تواند از طریق تأمین منافع اقتصادی