ن دهم با ظهور صفویه و رسمی شدن مذهب شیعه در ایران و ورود علمای شیعه به این عرصه این دو واژه به تدریج از یکدیگر جدا شده اند.
در حقیقت زمان حافظ و سعدی و مولانا این دو اصطلاح یک بوده و هر دو به این بزرگواران اطلاق می شده است، اما از برهه ای که ذکر آن رفت این دو واژه از یکدیگر جدا شده و تصوف بار منفی پیدا کرده است. و گرنه اگر به معنای واقعی تصوف و نظر مشایخ سابق و پیشین تصوف در زمینه آن رجوع کنیم می توان گفت صوفیان حقیقی همان علمای عارفی هستند که دلشان صافی و آموزه هایشان عاری از هر گونه بدعت و انحراف از این دین حنیف می باشد.
2ـ6ـ تصوف در قرن هفتم
قرن هفتم را میتوان وحشتناکترین قرن در تاریخ ایران و حتی تاریخ اسلام دانست، زیرا ایران و بلاد اسلامی زیر حملات مغول (616 ه. ق) سختترین دوران حیات خود را میگذراندند. در توصیف این حمله به چند کلم? موجز آن پیرمرد بخارایی که عطاملک جوینی در تاریخ جهانگشا آورده است، اکتفا میکنیم:آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند.
آری، این حملهی خانهمان سوز موجب از هم گسیختگی مراکز علمی بحث و تحقیق و نیز پراکنده شدن علما و صوفیه و عارفان شد. همچنین بحثها و مناظرههای علمی تقریباً تعطیل شد.
با این وجود اجتماع مردم وحشتزده و مصیبت دیده در خانقاهها و زوایا موجب گسترش صوفیه و نیز حفظ آداب و رسوم خانقاهی میشد. دیگر پیامد این حمله ظاهراً پیدایش درویشی و صوفی گری منفی یعنی انزوا و گوشه گیری و انقطاع کلی از دنیا بود.
همچنین نکتهی دیگراین است که در این قرن بر اثر حملهی مغولها و بلاهایی که بر سر مسلمانان آمد، تفکر جبری در میان مردم و حتی دانشمندان عصر پیدا شد که همین، یکی از علل مهم شکست مسمانان و مایهی بدبختی بیشتر آنان گردید. شاهد این ادعا سخن شیخ نجم الدین رازی معروف به نجم دایه (م . 654) است که در مرصاد العباد میگوید: “از شومی چنین احوال است که حق تعالی قهر و غضب خویش را در صورت کفار تتار فرستاده است تا چنانکه حقیقت مسلمانی برخاسته است این صورت بی معنی براندازد”.
با این همه در قرن هفتم تحولی بزرگ در عرفان و تصوّف روی داد و آن عبارت است از صورت فلسفی گرفتن عرفان و تصوف که از آن میتوان به نام علم عرفان، عرفان نظری یا تصوّف فلسفی یاد کرد. بنیانگذار عرفان نظری را باید محیالدین ابن عربی دانست. او وحدت وجود را اساس مکتب خود قرار داد و عرفان و حکمت اشراق را تلفیق کرد و با به تحریر درآوردن “فصوص الحکم” و “الفتوحات المکیه” مطالب فلسفهی الهی را به شکل عرفانی مطرح کرد. از شاگردان و پیروان نظریات ابن عربی میتوان صدرالدین قونوی (م .673 هـ)، فخرالدین عراقی، ابن فارض مصری، داوود قیصری (شارح فصوص)، عبدالرزّاق کاشانی (شارح دیگر فصوص)، جلالالدین محمّد مولوی، محمود شبستری، خواجه حافظ شیرازی و عبدالرحمن جامی را نام برد.
شعر عرفانی نیز که به طور گسترده با سنایی غزنوی آغاز شده بود، در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم با عطار و در قرن هفتم با بزرگانی چون سعدی و مولوی به اوج رسید.
از کتب مهم تصوّف و عرفان در این قرن میتوان به “منهاج السالکین”،”اصطلاحات الصوفیه”،”آداب السلوک” و “آداب المریدین” از شیخ نجم الدین کبری، “مرصاد العباد” از نجم الدین دایه، “فکوک” و “مفتاح الغیب” از صدرالدین قونوی، “لمعات” فخرالدین عراقی، آثار عطار و مولوی، “عبهرالعاشقین” و “شرح شطحیات” از روزبهان بقلی، “المعارف” بهاء الدین محمّد بلخی، “الفتوحات المکیه” و “فصوص الحکم” از ابن عربی و بالاخره “عوارف المعارف سهروردی” اشاره کرد.
از بزرگان این دوره نیز میتوان عطار نیشابوری (مقتول 627 هـ)، شهابالدین سهروردی (م. 632 هـ)، محیالدین ابن عربی (م. 638 هـ)، صدرالدین قونوی (م. 673 هـ)، فخرالدین عراقی (م. 688 هـ)، جلالالدین مولوی (م. 672 هـ)، سعدی شیرازی (م. 691 هـ)، نجم الدین کبری (مقتول 618 هـ)، شیخ نجم الدین دایه (م. 654 هـ) و بسیاری دیگر را یاد کرد.
صوفیان کوشیدند با تعدیل عقاید افراطی، ضمن یافتن پاسخهای مناسبی برای متشرعین، با موجه جلوه دادن خویش، چهرهای عام پسند از خود به نمایش گذارند. راه یافتن اصطلاحات و عبارات صوفیانه به اشعار شعرا و ظهور شخصیتی چون “غزالی”، که نه تنها به طریقت اعتقاد داشت، بلکه تصوف را از شاخههای علوم به شمار آورد، به تبلیغ این تفکر و یافتن علاقهمندان بیشتر کمک فراوانی نمود.
عوامل تقویت و توجه بیش از پیش به متصوفه در فاصله زمانی نیمه قرن ششم هجری تا حمله مغول در اوایل قرن هفتم (616 ه) نیزعبارتند از:
1ـ ضعف دولت سلجوقی
2ـ پیدایش حکومتهای اتابکی
3ـآشفتگیهای دستگاه خلافت عباسی
4ـمشکلات اقتصادی و اجتماعی
5ـ امنیت خانقاهها.
6ـروحیه برابری و برادری.
7ـ تأمین نیازهای اقتصادی.
8ـ تزلزل مبانی مشروعیت دستگاه خلافت.
9ـ حضور و نفوذ شیوخ وارسته
علاوه بر این عوامل، همچنین بیشتر شدن رنگ فلسفی تصوف، ثبت و ضبط شدن آثار و احوال متصوفه و مبانی نظری و تئوریک آن با ظهور ابن عربی (838ـ560 ه) و تألیف کتبی مانند “الفتوحات المکیه” و “فصوص الحکم”، نه تنها به اوج خود رسیده، بلکه تا حدود زیادی، باعث شد تا از عناد و دشمنی علما و فلاسفه نیز کاسته شود. بدین گونه، تصوف تدریجاً به علت علاقهای که عامه نسبت به مشایخ آن نشان دادند، تحت تأثیر رقابت با فقهای مدرسه عوامپسند شد. خانقاه و رباط را در مقابل مدرسه علم کرد و تعلیم آن، مثل تعلیم اهل مدرسه، دارای سلسله و اس
ن
اد و اجازه گشت. سلسلههای صوفیه، نظیر مذاهب فقهی، و در مقابل مدارس منسوب با ارباب مذاهب، به وجود آمد، و در سلسلهی اسناد خرقه و تعلیم این سلسلهها، نام مشایخ و پیران قدیم قوم، که در عصر خود صاحب هیچ نوع خرقه و سلسلهای نبودند هر یک به مناسبتی و به وجهی وارد گشت. در هر حال، این اقبال و توجه تصوف را قالبی و متحجر کرد و از حال جوشندگی و آفرینندگی، که در تعلیم امثال بایزید و حلاج و شبلی بود، بیرون آورد. اما از تصوف آنچه میتوانست در این دوران تعصب با سطح فکر و فهم مترجمان عامه منطبق باشد، بدون شک، همین ظواهر و آداب بود که در خانقاهها حفظ شد و مبنای ارتباط شیخ و مرید گشت؛ و سرانجام، در دورهی مورد نظر میتوان عوامل زیر را در اقبال عمومی به تصوف مؤثر دانست.
1. کشورگشاییهای خوارزم شاهیان و هرج و مرج ناشی از سیاست بازیهای خلفا که باعث ایجاد آشفتگی شده بود.
2. ادامهی جنگهای صلیبی و تهدید دنیای اسلام.
3. خطر روزافزون اسماعیلیان و نا امنیهایی که به دست آنان ایجاد میشد.
4. نزاعها و کشمکشهای فرق مختلف مذهبی.
5. سرخوردگی مردم از روحانیان متشرع، که در دسیسهبازیها و فرقهگراییها سهم قابل توجهی داشتند.
ضمن آنکه آسیب دیدن پایگاه معنوی مشروعیت دستگاه خلافت عباسی، که در آغاز قرن هفتم با لشکرکشی محمد خوارزمشاه به طرف بغداد معرفی خلیفهای علوی به جای خلیفهی عباسی، برای چندمین بار دستگاه خلافت و محوریت جهان اسلام را با تهدید مواجه ساخته بود.
2ـ7ـ تصوف ایرانی
برجستهترین نکات تصرف ایرانى را مىتوان در چند بند جمعبندى نمود:
1 ـ تعدیل مذاهب و جلوگیرى از تعصب؛ تصوف توانست از سختگیرى و فشار ارباب دیانت، نسبت به پیروان سایر ادیان جلوگیرى نماید.
2 ـ احترام به انسانیت؛ عارفان و صوفیان، بیش از همه چیز به انسانیت انسان توجه داشتند، به عبارت دیگر هدف آنان انسان کامل بود.
3 ـ تعلیم وارستگى و آزادگى؛ عارفان و صوفیان از آزادهترین و وارستهترین مردم جهان بودهاند و این شاید از بى نیازى آنان سرچشمه مىگرفت.
4 ـ تعلیم صفا و بى ریایى و دفع ظاهرپرستى؛ صوفیان اهل دلاند و همواره پاکى دل و روح را خواستارند.
5 ـ دعوت به اجتماع؛ هیچ فرقهاى مانند صوفیان، به فکر مردم نبودهاند. سماع صوفیان به معنى تجمع و نشان دادن حق و راستى و اصول انسانیت و پراکنده نمودند افکار و عقاید در میان مردم
6 ـ بى اعتنایى در برابر مرگ؛
7 ـ ترس دادن فرمانروایان و بزرگان از عواقب ستمگرى؛ آنان نشان مىدادند که چگونه فقر مایه اعتماد میگردد.
8 ـ روان پژوهى عمیق و راستین؛ صوفیان، با باطن کار دارند و معرفت صوفیانه، یعنى آگاهى از اعمال و اطوار قلب و احوال و مقامات باطنی.
9 ـ تعلیم عشق و محبت و القاء ایمان؛ صوفیان دربارهی زبونى عقل در برابر عشق سخن فراوان گفتهاند و عشق و محبت را برترین صفت انسان دانستهاند.
10 ـ شکوفا کردن فلسفه اسلام و ایران.
فصل سوم: صوفیان ایرانی قرن هفتم
3ـ1ـ مقدمه
در این فصل آراء و نظرات صوفیان قرن هفتم به صورت اجمال مطرح میشود. ابتدا نگاهی گذرا به نجم الدین کبری، عطار، سعدی، شهابالدین سهروردی و… میکنیم و در ادامه، زندگی نامه و اندیشههای مولانا را شرح میدهیم.
3ـ2ـ نجم الدین کبری
شیخ نجمالدین کبرای خوارزمی، از مشاهیر و بزرگان عرفان است. به گونهای که بسیاری از سلسلههای عرفانی به او منتهی میگردد؛ ولادت وی در تاریخ 540 ق و در سال 618 ق درگذشت، وی شاگرد، مرید و داماد شیخ روزبهان به قلی شیرازی و خود نیز شاگردان و دستپروردگان زیادی، از جمله بهاءالدین ولد، پدر مولانا مولوی رومی را تربیت کرد. محل زندگی او خوارزم و همزمان با حمله مغول زندگی میکرد.
3ـ2ـ 1 ـ نجم الدین کبری و ولایت اهل بیت (علیهم السلام)
ذکر این نکته چندان ضروری به نظر نمیرسد که مذهب فقهی شیخ که گویا شافعی بوده است به هیچ رو منافی بعد ولوی و تشیع باطنی و عرفانی طریقت او نیست، اگر چه میدانیم مذهب شافعی از نزدیکترین مذاهب اهل سنت به تشیع است و لذا غالب عرفا از مقام تقیه خود را شافعی معرفی میکردند.
این را نیز باید افزود که از منظر صوفی در عین حفظ احترام ظاهر شریعت، جنبه های درونی آن یعنی طریقت و حقیقت و سیر و سلوک معنوی حائز اهمیت بیشتر و اصالت است.
البته ظاهراً نشانههایی از گرایش و علاقه شیخ به تشیع را در آثار و احوال وی، و نیز از سفرش به کربلا میتوان دریافت.17
علاوه بر اینها در بین مریدان شیخ از شیعیان خراسان و ماوراءالنهر نیز بودهاند و تشیع خود را به هیچ رو در تعارض با تصوف شیخ نمیدیدهاند.18
قاضی نورالله شوشتری معتقد است، شیخ نجم الدین بر اساس این که “پیران او منحصر در دوازده امام بودند، لاجرم در جانب مریدان نیز رعایت عدد پیران نموده و چنانچه در تاریخ گزیده مسطور است، در مدت عمر دوازده مرید بیش قبول نکرد.19
شیخ آقابزرگ تهرانی (ره) در طبقات اعلام الشیعه نام نجمالدین کبری را جزو رجال شیعه یاد کرده است. یکی از مهمترین دلایل قرابت و نزدیکی طریقت نجم الدین با عرفان شیعی،مسئله ولایت میباشد، بی جهت نیست که طریقه کبرویه سریعتر از دیگر طرق جنبه های شیعی خود را آشکار نمود و در مناطق شیعه مذهب با اقبال و رغبت فوقالعاده مواجه گردید.
از دیگر ویژگیهای نجم الدین کبری و برخی عارفان مکتب او، ارتباط و نزدیکی آ
موزهها و تعالیم آنان با آموزهها و تعالیم مکتب تشیع است، به ویژه آنکه سلسلهی عرفانی ذهبیه که در قرن هشتم و نهم هجری از این مکتب منشعب شد، کاملاً رنگ و بوی تشیع دارد.
3ـ3ـ بهاءالدین ولد بلخی
محمد بن حسین خطیبی معروف به بهاءالدین ولد بلخی و ملقب به سلطانالعلماء،پدر مولانا است وی از بزرگان صوفیه بود، سلسله او در تصوف، به امام احمد غزالی میپیوست، ولادت وی در تاریخ 543 ق و در تاریخ 628 وفات یافت، اعتقاد فراوان مردم بلخ باعث حسد و بغض سلطان محمد خوارزمشاه به وی شد.
سبب عمده وحشت خوارزمشاه از او، این بودکه بهاءالدین ولد همواره برمنبربه حکیمان وفیلسوفان دشنام میداد و آنان را بدعتگذار میخواند. گفتههای او بر سر منبر بر امام فخرالدین رازی که سرآمد حکیمان آن روزگار و استاد خوارزم شاه نیز بود گران آمد و پادشاه را به دشمنی با وی برانگیخت. بهاءالدین ولد وقتی احساس خطر کرد، ترک وطن کرد و سوگند خورد که تا آن پادشاه بر تخت سلطنت نشسته است بدان شهر باز نگردد. فرزند وی جلال الدین در آن زمان تنها پنج ساله بود.
کدورت فخر رازی با بهاءالدین ولد از سال 605 هجری آغاز شد؛ و مدت یک سال این رنجیدگی ادامه یافت و چون امام فخر رازی در سال 606 هجری از شهر بلخ مهاجرت کرده است، بنابراین نمیتوان خبردخالت فخر رازی را در دشمنی خوارزمشاه با بهاءالدین درست دانست. ظاهراً رنجش بهاءالدین ازخوارزمشاه نمیتواند موجب مهاجرت وی از بلاد خوارزم و شهر بلخ گردد. بلکه دلیل واقعی این مهاجرت اخباروحشتناک، آثارقتلعامها و نهب و غارت و ترکتازی لشکریان مغول و تاتار در بلاد شرق و ماوراءالنهر میباشد، خطراتی که مردم دوراندیشی چون بهاءالدین را به ترک شهر و دیار خود واداشته است.
اشعار سلطان ولد پسر جلالالدین در مثنوی ولد نامه این نظریه را تأیید میکند. چنانکه گفته است:
کرد از بلخ عزم سوی حجاز
بود در رفتن و رسید و خبر
کرد تاتار قصد آن اقلام
بلخ را به ستد و به رازی راز
شهرهای بزرگ کرد خراب
زان که شد کارگر در او آن راز
که از آن راز شد پدید اثر
منهدم گشت لشکر اسلام
کشت از آن قوم بیحد و بسیار
هست حق را هزار گونه عقاب20
این تنها دلیل متقنی است که مهاجرت بهاءالدین از بلخ قبل از 617 هجری که لشکریان مغول و چنگیز به بلخ هجوم بردند را تایید میکند.بنابراین سال عزیمت او از شهر حوالی سال 617 بوده است.
3ـ3ـ 1 ـ بهاء ولد و تقریب
بهاء ولد اختلاف میان ادیان و مذاهب را سودمند و ترجیح یکی بر دیگری و تعصب بر آن را لازمهی زندگی و ناشی از جوهر آدمیت میداند. با وجود این، پراکندگی ادیان و مذاهب وی را به این نتیجه میرساند که تنها باید یک راه اختیار کرد و راهی بهتر از راه محمد (صلّی اللّه علیه و آله)نیست.21بهاء ولد خود را صاحب وحی به معنای عام و نبی بدون شریعت میدانست.
3ـ4ـ عطار نیشابوری
فَریدالدّین ابو حامد محمّد عطّار نِیشابوری در سال??? ه. ق در نیشابور متولد و در سال ??? ه. ق. در شادیاخ نیشابور درگذشت.وی یکی از عارفان و شاعران ایرانی بلند نام ادبیات فارسی در پایان سده ششم و آغاز سده هفتم است.نام او “محمّد”، لقبش “فرید الدّین” و کنیهاش “ابو حامد” بود و در شعرهایش بیشتر عطّار و گاهی نیز فرید تخلص کرده است. نام پدر عطّار ابراهیم (با کنیهی ابوبکر) و نام مادرش رابعه بود.
او داروسازی و عرفان را از شیخ مجدالدّین بغدادی فرا گرفته بود وبه کار عطاری و درمان بیماران میپرداخت. مذهب او را اهل سنت معرفی کردهاند، اما در دوران معاصر، برخی