بپردازد.این اقدام که از سوی «شاون پی مک کارتی» به عنوان «اولین اصل مدیریت بحران»(مک کارتی ،۱۳۸۱ :۶۱) مطرح می گردد ،مستلزم توانایی ها و قابلیت های واحد سیاسی بر اهداف محدود در بحران جاری است تا از گسترش دامنه بحران که ممکن است از آستانه تحمل نظام سیاسی فراتر رود جلوگیری به عمل آید. امام خمینی(ره) که پس از پیروزی انقلاب جایگاه و نقش ایشان در جریان تحولات مختلف در راس هر تصمیم گیری و قدرت سیاسی- مذهبی جمهوری اسلامی تثبیت شده بود در پی آن برآمد تا از گسترش بی حاصل و مخرب ابعاد بحران ممانعت به عمل آورد . در واقع محدودیت اهداف در این بحران در دو بعد متجلی شد:
بعد اول، اهدافی که جمهوری اسلامی در درون این بحران تعقیب می کرد عمدتاً بر حول محور شاه و فعالیتهای ضد امنیتی آمریکا دور می زند و خواسته های جمهوری اسلامی محدود و در عین حال مهم و اساسی بود. بعد دوم: اهدافی که ممکن بود با تصور و تفکری مشابه مورد هجمه واقع شده و نظام را با چندین بحران مشابه مواجه سازد و امام در پی ممانعت از آن بود. مواضع مدبرانه ذیل ناظر بر چنین هدفی است:
«زمزمه است در تبریز و تهران و بعضی جاهای دیگر یک تظاهراتی بکنند برای پشتیبانی از آقای مهندس بازرگان… بعد این را بکشانند به یک جایی که مثلاً سفارت عراق هست، بریزند و بکشند، سفارت- فرض کنید که- افغانستان هست، بریزند و بکشند که ممالک ایران را مواجه کنند با همه ممالک. آن شیاطین یک همچو نقشه هایی دارند. جوان های ما باید بیدار بشوند که تحت تأثیر اینها وافع نشوند». (خمینی،۱۳۶۲: ۱۵۰ )
با تحقق چنین اصول و اهدافی بود که رهبری کاریزمایی-الهی، نخستین نقش مؤثر و تدبیرگرانه خویش را در این بحران به نمایش گذاشتند. پس از آن که بحرانی واحد در کانون توجهات و تصمیمات تدبیرگر یا تدبیرگران قرار می گیرد،تبعاً تلاش های بازیگران بحران به بسیج نیروها جهت دستیابی به نتایج مطلوب در بحران معطوف می شود. در این وضعیت چنانچه اراده طرفین در جهت حل بحران به عنوان بخشی از فرآیند مدیریت بحران سوق یابد، مذاکرات مستقیم طرفین راهگشای این امر خواهد بود. در بحران تسخیر سفارت ارتباط طرفین بحران و مذاکره دوجانبه می توانست گامی در جهت حل بحران به شمار آید اما در این اصل مدیریت بحران فقدان انگیزه چنین ارتباطی که موجب تطویل و تداوم بحران شده بود این بار از بعدی دیگر زمینه ساز بهره گیری از فرصت های آن در مدت زمان استمرار بحران گردید.«برقراری ارتباط در خلال بحران عامل تعیین کننده ای برای مهار آن و پیشگیری از وخیم تر شدن ابعاد بحران است. کشورهای دیگر در بحران اگر به علت قطع روابط سیاسی و دیپلماتیک نتواند خواسته ها، اهداف و مواضع یکدیگررا برای هم توجیه و بیان نمایند با مشکلاتی مواجه خواهند شد که گاهی اوقات مخاطرات ناشی از بحران را افزایش می دهد»و موجب تطویل بحران می گردد. (کاظمی، ۱۳۶۸: ۱۵۳ ) در«بحران گروگان گیری»نیز انعطاف ناپذیری و یا عدم پذیرش فرستادگان ویژه و میانجیگران بین المللی از سوی جمهوری اسلامی و قطع روابط سیاسی در ۲۰ فروردین ۱۳۵۹ از سوی آمریکا از علل قطع ارتباط مستقیم دو طرف بحران به شمار می رود. امام (ره) تا ضرورت مصلحت ایجاب نکرد،راه را بر مذاکره که در گفتمان انقلابی آن دوره مترادف با«سازش» و به لحاظ ایدئولوژیکی دارای بار منفی بود، بست». امام (ره) درطول انقلاب سازشکاران را کسانی معرفی کردند که ملت خویش را تضعیف می کنند. «از همان ابتدا اتفاق نظر بود که نباید بر سر اصول خود سازش کرد. شاید برای دیگران عجیب ترین مسأله حمایت توده های میلیونی از این مواضع سازش ناپذیر بود». (ابتکار،۱۳۷۹ : ۱۶۲ ) قابلیت و سازش ناپذیری رهبری انقلاب و رد هر گونه مذاکره و میانجیگری ،تداوم این بحران را برخلاف آنچه به عنوان خصیصه زودگذر بودن بحران مطرح است، در پی داشت که همین خود فرصتی برای رهبری کاریزما جهت بهره برداری از فرصت های این بحران محسوب می شد.
از آنجا که با تداوم بحران و قطع روابط سیاسی، برخورد نظامی هر چند به عنوان«گزینه ای نامطلوب» از سوی آمریکا مطرح بود، از این رو رهبری کاریزمایی-الهی انقلاب اسلامی ضرورتاً و برای کنترل جنبه های مخرب بحران می بایست در پی تاکتیکی در مدیریت بحران می رفت تا وضعیت بحرانی از کنترل خارج نشود. مواضع و نحوه رفتار امام در برابر چنین احتمالی با استفاده از «تکنیک های افزایش اعتبار» که در آن تصمیم گیران در صدد«کاهش تخمین نظری بهای خالص جنگ»و «افزایش ادعای ایستادگی در مقابل حریف»و… می باشند قابل تحلیل است. امام خمینی(ره) از گفتمان انقلابی و ایدئولوژیک آن دوره توانست به مؤثرترین وجه در این راستا بهره گیری نماید. هر چند که باز هم آمریکا چنین گزینه ای را عملی ساخت اما با ناکامی مواجه گردید.
گزاره هایی همچون عنوان کردن «شعارها و اخطارهای سیاسی- ارعابی»و«دادن اولتیماتوم به حریف با اشاره به اینکه افکارعمومی ملت پذیرای تسلیم نمی باشد»که از بطن ومتن گفتمان انقلابی مسلط و باورهای ایدئولوژیک حاکم نشأت گرفته بود، مهمترین مؤلفه های کنترل خطرات بحران در چارچوب تاکتیک های«افزایش اعتبار» محسوب می شد. گزاره ها و مؤلفه های مذکور را می توان تلویحاً و تصریحاً در مواضع امام (ره) به نظاره نشست:
«این مسأله(بحران سفارت) مربوط به ملت است. سی و پنج میلیون ملت ما خواستشان این است و باید ما بررسی کنیم راجع به اینکه چرا ملت ما می خواهد که شاه بیاید و تا نیاید دست از این گروگان ها برداشته نخواهد شد… ملت نمی گذارد.ملت ما می خواهد و نمی شود غیر از این- ما برخلاف ملت نمی توانیم عمل کنیم». (خمینی،۱۳۶۲،ج ۱۰: ۳۰۱ )
« این یک مسأله ملی است که ملت ما به انقلاب عادت کرده اند و امروز همه انقلابی وآماده شهادت هستند،… دولت آمریکا مفهوم شهادت را نمی فهمد. ما با چنین روحیه ای است که همه مشکلات ایران را حل می کنیم. کارتر نمی داند منطق شهادت چیست». (همان، ج۱۱ : ۵۷ )
«کارتر باید بداند که حمله به ایران،حمله به تمام بلاد مسلمین است و مسلمانان جهان در این امر بی تفاوت نیستند. کارتر باز احساس نکرده با چه ملتی روبه روست و با چه مکتبی بازی می کند.(همان: ۵۸ )ملت ما، ملت خون و مکتب و جهاد است. کارتر باید بداند که حمله به ایران موجب قطع نفت از تمام دنیا خواهد شد و دنیا را بر ضد او بسیج می کند… کارتر باید بداند که ملت سی و پنج میلیون ما با مکتبی بزرگ شده اند که شهادت را سعادت و فخر می دانند و سر و جان را فدای مکتب خود می کنند.»( همان،ج۱۲ : ۵۸ )
«مسأله، مسأله ای نیست که من بتوانم بالشخصه حل کنم. ما بنای بر این نداریم که یک تحمیلی به ملتمان بکنیم. ما تابع آرای ملت هستیم… اساس این است که مسأله است من و امثال من نیست و در دست ملت است و ملت پشتیبانی از این کار را اعلام کرده است».( همان: ۱۸۱ )
جملگی تلاش های رهبری کاریزمایی-الهی انقلاب اسلامی درجهت تحدید و به تبع آن تطویل بحران گروگان گیری موجب گردید که دامنه بحران از سطح تحمل نظام سیاسی فراتر نرود و تحت کنترل تدبیرگران درآید که در این وضعیت شرایط بهره برداری از فرصت های این بحران کاملاً مهیا گردید.
زمانی که امام خمینی(ره) تسخیر سفارت را « انقلاب دوم» نام نهاد، احتمالاً بر این نکته عالمانه واقف بود که اگر انقلاب دوم روی نمی داد انقلاب اول نیز وجود نداشت و پیش از آن که رشد یابد و ابعاد عمیق تر داخلی و بین المللی پیدا کند، در نطفه خفه می شد و در حد یک تغییر سیاسی در حاکمیت متوقف می ماند. به ادعای این پژوهش،پیامدها و تبعات ارادی و غیر ارادی این بحران،شرایط جامعه و نظام سیاسی را به سمت تثبیت و تحکیم جمهوری اسلامی سوق داد. براساس تئوری«کوزر» ؛ «اگر دو گروه با یکدیگر در تضاد قرار بگیرند در آن صورت در درون هر یک از آن گروه ها همبستگی و وحدت نظر بیشتری به وجود خواهد آمد».( رفیع پور ،۱۳۷۸ : ۱۲۶ ) بدین صورت که وجود دشمن و هدف مشترک موجب هماهنگی و یکپارچگی سیاسی در داخل جامعه می گردد. یکی از اهدافی که آمریکا با بردن شاه از ایران- به احتمال زیاد آگاهانه- دنبال می کرد و تا حدودی هم به آن دست یافت، کاهش همبستگی در بین ایرانیان به علت از دست دادن وجه مشترک مهم بود. بعد از رفتن شاه، رهبران انقلاب ایران یک دشمن دیگر را جایگزین آن کردند و آن آمریکا بود و از آن طریق موجب همبستگی بین مردم و گروه های سیاسی مختلف شد. در حقیقت تسخیر سفارت بازآفرینی و تداوم حضور هدف مشترک(دشمن مشترک) بود که باز هم در شخص شاه و به تبع آن آمریکا به عنوان حامی و پناهگاه شاه قرار می گرفت. لذا همان گونه که در روزهای پیش از پیروزی انقلاب ملت ایران یکپارچه حرکت می کردند. شور و هیجان و احساسات مشابهی و شاید هم به مراتب بیشتر در روزهای«انقلاب دوم» بر جامعه حاکم شد و علاوه بر اینکه به عاملی برای ایجاد وفاق عمومی و همگرایی ملی در شرایط بی ثبات و ناپایدار آن زمان تبدیل گردید،با تقویت و تعمیق بعد ضد استعماری انقلاب امکان مداخله خارجی و ضربه زدن به نظام و آسیب پذیری آن را به حداقل رساند.
به اعتقاد«جیمز بیل»بحران گروگان گیری در دراز مدت نیز عاملی وحدت ساز به شمار می رفت، چرا که«بحران گروگان گیری ضمن آن که به انقلابیون امکان می داد تا گروگان ها در مقابل خطر احتمالی اقدام آمریکا برای منحرف کردن انقلاب در اختیار داشته باشند و زمینه را برای مجازات و تلافی مساعد می ساخت، باعث شد این ماجرا با ارایه نمایی دایمی از یک مخالف خارجی مقتدر به توده های مردم ایران، آنها را درازمدت پشت سر انقلاب متحد سازد».( بیل ، ۱۳۷۱: ۴۸۰ )
در این برهه در نیروهای انقلاب احساس نوعی نارضایتی به وجود آمده بود که انقلاب از برخی ابعاد ناتمام مانده است. به عبارتی تسخیر سفارت عملاً به تداوم مبارزه که با شاه تبدیل شده بود که در آمریکا حضور داشت و هنوز هم پیوند تاریخی خود را حفظ کرده بود در ادبیات سیاسی آن روز در جمهوری اسلامی و پیامدها و خطابه های رهبری کاریزما دو طرف اصلی بحران «ملت ایران» و «شاه خائن» محسوب می شدند . بدین سان به اصرار انقلابیون جهت تداوم بحران تا دستیابی به مهمترین خواسته های خود که استرداد شاه بود، می افزود.
در واقع تاکیدات و تاییدات مستمر رهبری و انقلاب بر بازگرداندن شاه، و اعتراض به آمریکا به عنوان حامی وی که هر لحظه امکان داشت علیه جمهوری اسلامی اقدام نماید، «هدف جدیدی» جهت حمایت خشم انقلابی توده ها فراهم ساخت . بدین جهت اگر زمانی پیوند «ابرقدرت جهانی آمریکا» در این بحران نیز موجب حمایت بیشتر مردم از جمهوری اسلامی علیه «دشمنان مشترک جدید» شد تاکید بر این هدف مشترک محور وحدت جدیدی را در جهت تداوم انقلاب آفرید: