پس می توان از آن بهره برداری کرد ولی باید آن را کاملاً کنترل نمود (۷: ۱۹۷۱,Schelling). براین اساس ، تنها شناسایی خطر و تهدید، عامل شناخت بحران نیست، بلکه عامل موثر در این زمینه در واقع درک موقعیت و فرصتی است که در زمان کوتاهی طی شرایط بحرانی بدست می آید و می توان از آن بهره برداری کرد. این بدان معناست، که بحران ها را نباید تنها به منظور محدود کردن خسارت های احتمالی کنترل کرد، بلکه در گامی فراتر از این باید از تمامی فرصت های حاصله از وضعیت بحرانی موجود، بهترین بهره برداری را کرد
در شرایط و محیط رادیکال پس از پیروزی یک انقلاب ایدئولوژیک، به لحاظ خصیصه بحران سازی ایدئولوژی های انقلابی ، بحران ها می آیند. بحران ها یی که آمیخته با بیم و امید و مشحون از خطر و فرصتند. اینجاست که هنر رهبر انقلاب ،به عنوان تدبیرگر بحران ها، نه تنها در استفاده از فرصت ها، بلکه در بهره برداری از خطرهای هر بحران، جلوه گر می شود.
این همان دیدگاهی است که پژوهش حاضر سعی دارد، با بهره جستن از آن، به کنکاش در زوایای آشکار و پنهان چگونگی مواجهه با برخی بحران های دهه اول حیات جمهوری اسلامی بپردازد.
اکنون به اقتضای این پژوهش به تعریف مفهوم بحران پرداخته و آن را نه به عنوان یک تعریف فراگیر و کلان، بلکه به عنوان تعریف و تبیینی متناسب با سبک و سیاق این پژوهش ، به موازات دیگر تعاریف ارائه شده بکار می بریم. بر این اساس، بحران به هر پدیده ای که ۴مشخصه زیر را داشته باشد، اطلاق می گردد:
۱-هدف های برتر نهاد تصمیم گیرنده را تهدید می نماید.(خطرساز)
۲-وقوع چنین موقعیتی، در پس تهدیداتش ،فرصتهایی را نیز برای نهادهای تصمیم گیرنده، در پی دارد(فرصت سازی)
۳-زمان لازم برای پاسخ و اجرای تصمیمات اتخاذ شده محدود است. در نتیجه ،شدت تخریب بحران افزایش می یابد.
۴-بحران، به سردرگمی و غافلگیری اعضای نهاد تصمیم گیرنده منتهی می گردد.
در مورد دو عنصر زمان محدود برای پاسخ و غافلگیری، مایکل برچر بر این باور است که، این شرایط به طور منطقی ،ضروری نیستند ؛چرا که برخی بحران های تجربه شده این خصوصیات را نداشته اند.(برچر ،۱۳۸۲ : ۴۴ – ۴۵ )
با این وجود ، در این پژوهش ۳رخداد سرنوشت ساز در دهه اول جمهوری اسلامی، مورد بررسی و مطالعه قرار می گیرد، که بر اساس ۴ مشخصه فوق الذکر می توان آنها را به عنوان «پدیده های بحرانی» اطلاق کرد. به علاوه ، ذکر برخی از الگوهای بحران نیز می تواند تاکیدی برای بحران بودن رخدادهای مذکور باشد:
۱- بحران اختلاف حزب ا… و لیبرال ها و عزل بنی صدر، را می توان بر اساس وجوه بی ثباتی سیاسی (بحران سیاسی) الگوی دیوید ایستون که برای نظام های سیاسی پیشنهاد می نماید، نوعی بحران سیاسی در سطح مقامات سیاسی (حکومت) تلقی کرد. بحرانی که پیامدهای آن، (ترورها و آشوب های خیابانی) به مراتب مهلک تر از فرایند خود بحران، محسوب می شود.
۲- بحران تسخیر سفارت آمریکا(بحران گروگانگیری) ، را می توان بر طبق رویکرد سیستمی بحران و در سطح سیستم بین المللی ،بر اساس الگوی تعاملی بین سطح خرد (ملی) و سطح کلان (بین المللی) یک بحران بین المللی نامید. چرا که، در الگوی تعاملی میان بازیگران بحران، هر یک از دولتهای درگیر بحران، دچار یک بحران سیاست خارجی نیز هستند.
۳- بحران جنگ عراق و ایران نیز یک بحران تمام عیار بود، که هم می توان بر طبق الگوی بحران بین المللی فوق الذکر و هم بر اساس خصیصه های چهارگانه بحران، آنرا بحران تلقی کرده علاوه بر آن، از الگوی مایکل برچر که هر بحران را یک وضعیت منازعه بین دو یا چند طرف متخاصم می داند که به طور تنگاتنگ با منازعه و جنگ، ارتباط دارد، می توان برای تعلیل بحران بودن جنگ عراق و ایران، بهره گرفت.
مهم ترین نکته بحران های مورد بررسی در این پژوهش این است که ،بر خلاف اغلب تعاریف بحران – که بحران را عمدتاً حالتی موقت و گذرامی داند ـ این بحران ها از تداوم تعاریف قابل ملاحظه ای برخوردار شده اند . میشل برچر ،در زمینه تداوم بحران ها تاکید می نماید که: من با عقیده ای که ضرورتی ندارد بحران ها زودگذر و کوتاه مدت باشند، موافقم؛ در واقع برخی از بحران ها، ماه های زیادی ،حتی یک سال یا بیشتر به طول می انجامد.( برچر ،۱۳۸۲: ۴۴ – ۴۵ )
در واقع همین ویژگی (تداوم بحرانها)، در بحران های مورد بررسی این پژوهش نیز باعث شده است که از فرصتهای حاصله از هر یک از بحرانها، به نحو مطلوب تری بهره برداری شود و حتی در گامی فراتر ،تهدیدات و خطراتش نیز در جهت بهره برداری از آن ،تدبیر شوند.
۲-۳-۳-انواع بحران:
بزرگترین دستاورد شناسایی وجوه مختلف مفهوم بحران را می توان در کنکاش در گستره گونه شناسی بحران ها به کار بست. چنانچه مهم ترین آموزه مفهوم شناسی بحران را ارائه تحلیل های متفاوت از مفهوم بحران بر اساس موقعیت های متفاوت بحرانی قلمداد نماییم، و چنانچه بحران ها را نیز همانند موقعیت ها و محیط های در برگیرنده آن متفاوت تلقی نماییم، باید بپذیریم که در تدبیر بحران ها گونه شناسی بحران امری بس ضروری و اجتناب ناپذیراست . چرا که تدبیر هرگونه از بحران ها ، داستان ویژه خود را داراست و بیماریهای مختلف، نسخه های متفاوتی را می طلبد.
از آنجا که غالباً بحران ها از ویژگی های منحصر به فردی برخوردارند, تدبیر موفقیت آمیز هر بحران، مستلزم شناخت (مبتنی بر اطلاعات) نوع خاص آن بحران است. در نتیجه ، تدبیر هر یک نیز داستان دیگری است . در امر گونه شناسی بحران، نخست باید به شناسایی زمینه ها و متغیرهایی پرداخت که بستر ساز ظهور نوعی خاص از بحران می شوند.
از این منظر ,می توان هم به اعتبار علل و عوامل بحران زا(داخلی و خارجی)، هم به اعتبار دامنه و سطوح مختلفی که بحران در آن حادث می شود(اعم از سطوحی که ناظر بر مولفه های گوناگون قدرت در یک جامعه باشند و یا لایه های مختلف اجتماعی نظیر: نخبگان، جامعه مدنی، توده مردم، هم به اعتبار اهداف مورد هجمه ، به یک گونه شناسی کارا و مشخص در این عرصه دست یافت.( تاجیک، ۱۳۷۹: ۲۳)
منشأ و ریشه(علل) متفاوت یک وضعیت و پدیده بحرانی، دلیل عمده تفاوت آَشکار انواع بحران های مختلف، محسوب می گردد. علل و منشأ بحران ها، بسیار متنوع و گوناگون است. بدین سبب ،شرایط بحرانی به شکل های مختلفی بروز می کند. منشأ بحران می تواند از تغییر و تحولات گوناگون، ناشی شود. یک حمله ناگهانی،شروع جنگ، کودتا، سقوط یک دولت، افزایش تنش دیپلماتیک ، احتمال روز افزون بروز ناآرامی و شورش، تظاهرات خشونت آمیز خیابانی، خیزش های اجتماعی ، ترور چهره های سرشناس سیاسی، ناکامی اقتصادی در سطحی وسیع ،ساقط کردن یک هواپیما ، غرق کردن یک کشتی، بروز اشتباه در تاسیسات انرژی هسته ای ،فجایع زیست محیطی ( مک کارتی،۱۳۸۲ :۳۲ ) و یا اقدامات قوم گرایانه و تجزیه طلبانه گریز از مرکز، مرگ ناشی از خشونت سیاسی ، شورش، اعتصابات سیاسی یا تهدید به اعتصاب ،حرکت مخالفان برای انتقاد ،حمله به مرکز دیپلماتیک یک کشور خارجی و … هر یک می تواند منشأ بحرانی بس مخرب باشد. در گونه شناسی دیگری از بحران ها ، بحران ها بر اساس دلیل حادث شدن آن ، به انواع ذیل تفکیک شده اند:
۱-اختلال در نظام فلسفی و ارزشی جامعه ، موجب بروز بحران مشروعیت می شود.
۲-اختلال در نظام سنتی و قانونی جامعه، باعث بحران نهادی و نفوذ می شود.
۳-اختلال در نظام کثرت گرایی و همگرایی جامعه ، باعث بروز بحران مشارکت و یکپارچگی می شود.
۴-اختلال در نظام تکاملی، توسعه و نوسازی جامعه، باعث بروز بحران توزیع و زمینه ساز حدوث سایر بحران ها می شود.( کاظمی،۱۳۷۰ : ۲۲۳ )
چنانچه بپذیریم که بحران ها، هم می توانند خالق تغییرات اساسی در جامعه باشند، و هم مخلوق تغییر و تحولاتی که در جامعه رخ می دهد ، آنگاه گونه شناسی فوق الذکر، در قلمرو تحلیل بحرانهای ناشی از (مخلوق) تحولات مربوط به توسعه قرار می گیرد.
در حقیقت، تغییر و دگرگون سازی فرایند توسعه در مرحله گذار، در جوامع و نظامهای سیاسی در حال توسعه، به عنوان علل بروز بحران در ابعاد فلسفه و ابعاد مختلف نظام ارزشی آن جوامع، شناخته می شوند.چنانچه تغییر و تحولات و دگرگونی های ناشی از مرحله گذار، در فلسفه سیاسی و نظام ارزشی یک نظام، بحران ایجاد نماید، در آن صورت نظام سیاسی با بحران مشروعیت، اعتماد یا اقتدار نظام مواجه است. در این صورت ، ممکن است، بحران در نهادهای تضمین کننده فلسفه سیاسی جامعه برای تحقق اهداف و آرمان هایی مثل دموکراسی, حقوق بشر و … بروز کند. یا ممکن است بحران در رفتار افراد و گردانندگان نهادهای اجتماعی و یا اختلال در ساختارها، نقش ها و روابط سازمانی ، گروهی یا فردی حادث گردد.( همان : ۲۲۱ – ۲۲۵ )
هرچند که ، بحران های ناشی از دگرگونی های فرایند توسعه، مخلوق تحولات مرحله گذار به شمار می آیند ، اما بروز و ظهور آن(بحران مشروعیت ،مشارکت و …) می تواند هر یک از آنها را در جایگاه منشأ و خواستگاه (خالق) بحران های بنیان برافکن سیاسی، فرهنگی و … بنشاند. تا آنجا که حتی، حیات یک نظام سیاسی را در معرض خطر و نابودی قرار دهد. وقتی جامعه در مرحله گذار به رشد و توسعه صنعتی-اقتصادی قرار می گیرد، به علت اختلاف عمومی اجتماعی، طبقاتی ، تفاوت های نژادی، قومی،زبان، مذهب و فرهنگ و عدم تجانس در ظرفیت بهره گیری از مواهب توسعه،زمینه ایجاد تنش،تفرقه و بحران فراهم می شود. (کاظمی،۱۳۷۰: ۲۲۱ – ۲۲۵ )اغتشاشات و تظاهرات خشونت آمیز، تظاهرات ضد دولتی ،ترور، خرابکاری ، اعتصابات کارگری و … می تواند ناشی از این امر قلمداد شود.
از منظر ابعاد فلسفه سیاسی و ساختار ارزشی یک نظام سیاسی، تداوم رقابت بر سر ارزش ها و تفسیرهای گوناگون از ارزش ها، می تواند به مثابه علل بروز بحران در وجوه مختلف ساختار سیاسی – اجتماعی نظام سیاسی، عمل نماید.یک بررسی اجمالی در ساختار جمعیتی جامعه و قشربندی های اجتماعی در تعارضات فرهنگی و سیاسی نشان می دهد که اختلافات عمده ای که باعث بروز هیجان های مقطعی یا دراز مدت در جامعه می گردد، بر سر تفسیرهای مختلف از ارزش ها، بسته به اینکه گروه معارض، تا چه حد میزان حاضر به فداکاری برای تحقق آرمان ها و ارزش های خود هستند، می توانند منشأ بروز تنش، خصومت و خشونت در جامعه باشند و نظم عمومی را مختل کنند و نظام سیاسی را مورد چالش قرار دهند. بدیهی است این رویارویی می تواند خط مشی های حکومتی را خنثی کند و آنها را به جهتی که موافق خواسته گروهی است، هدایت کنند. علاوه بر آن ، از آنجا که سنت ها و آداب و ایدئولوژی و قواعد و هنجارهای اساسی شاکله اصلی فرهنگ و خصلت های ملی را ترسیم می کند، هرگونه بی توجهی به آن در فرایند سیاستگذاری